کانال بیداری اندیشه در سروش کانال بیداری اندیشه در تلگرام



ارسال پاسخ  به روز آوری
 
رتبه به موضوع
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
امام و علم غیب (علم حصولی و علم شهودی - نقد آیت الله برقعی)
۷:۵۱, ۳۱/شهریور/۹۴ (آخرین ویرایش ارسال: ۳۱/شهریور/۹۴ ۷:۵۹ توسط بیداری اندیشه.)
شماره ارسال: #1
آواتار
در یکی از تاپیکها دوستی مطلبی رو به نقل از آیت الله برقعی نقل کرده بودن مبنی بر اینکه چطور امامان معصوم علیهم السلام علم غیب دارن و خبر از آینده میدن اما گاهی اوقات پیش پا افتاده ترین مسائل روزمره رو نمی دونن و مثلا امام حسین علیه السلام در صحرای کربلا چندین بار از دیگران می پرسن نام سرزمین چیه؟

یا اینکه شیعه میگه امام معصوم هنوز به دنیا نیامده همه چیز رو می دونه اما قرآن می فرماید شما از شکم مادرانتان بیرون آمدید در حالیکه چیزی نمی دانستین. این غلو هست و ...

این سوالات و امثال اینها مدتهاست ذهن ما رو درگیر کرده. بنده جستجویی کردم و پس از حل شدن قضیه برای خودم، خواستم نتایج رو در اختیار دوستان هم قرار بدم.

چون جستجوها از سایتهای مختلف هست سعی میکنم با رعایت امانت ولی در عین حال خلاصه سازی و ترتیب بندی پاسخ سوالات بالا رو قرار بدم.

در ابتدا مطلب زیر رو حتما دوستان مطالعه کنن. بسیار مطلب جامع و زیبایی هست و تقریبا همه اشکالات رو حل میکنه اما در عین حال اطلاعات تکمیلی رو در پستهای بعدی قرار خواهم داد ان شاءالله.


در مطلب حاضر نویسنده ضمن تشریح مفهوم علم شهودی و علم حصولی، علم امامان معصوم را از نوع علم شهودی دانسته که آن حضرات این علم را از پیش از خلقت نیز دارا بوده اند.

علم به دو دسته علم حصولی و حضوری تقسیم می شود. علم حصولی از علوم اکتسابی است که در منطق و فلسفه از آن بحث می کنند و طریق اکتساب آن نیز ابزارهایی چون حواس پنج گانه است که به ذهن و قلب می رساند و تصوری را در ذهن و قلب می سازد و آن تصور ذهنی، معلوم شخص می شود و آن وجود خارجی که دیده شده معلوم به واسطه است و این گونه است که انسان چیزی را بیرون در ذات خود درک و فهم می کند و می شناسد و از مجموعه آنها علم انسان به چیزی ایجاد می شود. البته گاه انسان با کنار هم نهادن معلومات جزیی، یک کلی نیز می سازد که از جمله آنها معقول اولی است. به عنوان نمونه با دیدن محمد و تقی و جرج و مایکل، عنوان و مفهوم کلی درست می کند که با نام انسان، آن را از شتر و گاو و اسب جدا می کند و بدین ترتیب نوع منطقی به دست می آید. سپس آن را هم تجرید کرده و جزیی به عنوان کلی و جزیی و جنس و بعد هم معقولات دیگر ثانوی چون ممکن الوجود، واجب الوجود و ممتنع الوجود را می سازد و این مفاهیم را در علوم منطقی و فلسفی که از علوم عقلانی است به خدمت می گیرد.

همه دانش هایی که انسان دارد و در زندگی مادی به کار می گیرد، از همین دانش های تجربی است که عقل انسانی با تجرید مفاهیمی، اصول منطقی را می سازد و عنوان مفاهیم کلی، زندگی خودش را براساس آن سامان می دهد. اگر تجربه و دانش به دست آمده از طریق حواس نبود ما علمی نسبت به خارج از خود نداشتیم، همچنین اگر عقل نبود و این کلیات را از این قضایای شخصی و جزیی برای ما نمی ساخت ما هرگز با قوانین کلی چون قوانین جاذبه و مانند آن آشنا نمی شدیم و نمی توانستیم از اصل علت و معلول در زندگی خود بهره گیریم و به فنون و فن آوری های جدید برسیم و از برق و تلفن و ماهواره و اینترنت و شیمی و فیزیک و ریاضیات و مانند آن بهره بریم. پس تجربیاتی که از طریق حواس به دست می آوریم و آن را از طریق عقل به کلیات تبدیل می کنیم زندگی تمدنی بشر را این گونه دگرگون کرده است. این علم که گفته شد در حقیقت علم به چیزهائی است که در بیرون ذات ما وجود دارد.

اما علم حضوری یا همان علم شهودی، دانش اکتسابی نیست، چنان که ذهنی و تصوری نیست، بلکه معلوم ما همان حقیقت خارجی بی واسطه است؛ مانند علم خودم به وجود خودم که هیچ واسطه ای و نیز هیچ ابزار یا تصور ذهنی نمی خواهد. در علم شهودی، عالم و معلوم و علم یکی است و ما در ذهن این عناوین و مفاهیم را برای تبیین حقیقت علم شهودی می سازیم و به کار می بریم.

علم خداوند نسبت به موجودات از مصادیق علم شهودی است. همچنین علم چهارده معصوم علیهم السلام نسبت به هستی این گونه است؛ چرا که موجودات در حقیقت شأنی از شئونات خداوند و همچنین از شئونات معصوم است و چیزی بیرون از آنان نیست.

علم شهودی، مقدمه علم حصولی

نکته ای که باید توجه داشت اینکه انسان ها اگر علم شهودی نداشته باشند، هرگز علم حصولی و اکتسابی تحقق نخواهد یافت؛ زیرا آن برنامه ای که به عنوان سیستم عامل در نرم افزار دانشی انسان عمل می کند و به ما این امکان را می دهد تا بتوانیم از علوم اکتسابی و حصولی بهره مند شویم، همان علم شهودی انسان است که خداوند در ذات انسان ها به ودیعت گذاشته است.

وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ
(بقره، آیات ۳۰ و ۳۱)

در حقیقت علم شهودی و بدیهی انسان موتور و برنامه علم حصولی انسان را روشن و به کار می اندازد و به عنوان سیستم عامل رایانه وجود انسان عمل می کند و نرم افزار انسانی به کار می افتد. پس هر انسانی از یک نظر دارای علم است و از یک نظر فاقد علم است. از یک نظر همه چیز را در کلیت آن می داند و از یک نظر نسبت به چیزی علم و دانشی ندارد.

خداوند می فرماید: والله أخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفئده لعلکم تشکرون؛ و خدا شما را از شکم مادرانتان درحالی که چیزی نمی دانستید بیرون آورد و برای شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داد، باشد که سپاسگزاری کنید.(نحل، آیه۸۷)

در این آیه علم حصولی انسان در آغاز تولد نفی شده است؛ ولی هیچ سخنی از نفی علم شهودی نیست که در آیاتی از جمله آیه ۱۳ سوره بقره، و حتی در آیه ۱۷۲ سوره اعراف مورد تأیید قرار گرفته است. در این آیه روشن می شود که حتی در مقام الست نیز پیمانی گرفته شده و انسان نسبت به پروردگاری خداوند شهادت داده است. شهادت به معنای معرفت و علم نسبت به دیگری است. البته این علم شهودی است نه حصولی و ذهنی و اکتسابی.

علامه طباطبایی می فرماید: در آیه: «و الله أخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا» علم حصولی انسان در بدو تولد نفی شده است.

و اینکه فرمود: «والله أخرجکم من بطون امهاتکم» اشاره است به تولد و جمله «لا تعلمون شیئا» حال از ضمیر خطاب است، یعنی شما را از رحم های مادرانتان متولد کرد، درحالی که شما از این معلوماتی که بعداً از طریق حس و خیال و عقل درک کردید خالی بودید.

اینکه فرمود: «و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفئده لعلکم تشکرون» اشاره است به مبادی این علم که خدای تعالی به انسان بخشیده است؛ چون مبدأ تمامی تصورات، حواس ظاهری است که عمده آنها حس باصره و حس سامعه است؛ و آن حواس دیگر یعنی لامسه و ذائقه و شامه به اهمیت آن دو نمی رسند و مبدأ تصدیق و فکر، قلب است.
(المیزان، ذیل آیه ۸۷ سوره نحل)

این آیه نظریه علماء نفس را تأیید می کند که می گویند: لوح نفس بشر در ابتدای تکونش از هر نقشی خالی است به طوری که گفته شد و بعداً به تدریج چیزهایی در آن نقش می بندد.

البته این درباره علم انسان است به غیر خودش، چون عرفا علم به خویشتن را «یعلم شیئا» نمی گویند، دلیل قرآنی بر این مطلب قول خدای تعالی است که در آیات قبلی درباره کسی که به حد ارذل العمر(پیری) برسد می فرمود: «لکی لا یعلم بعد علم شیئا» چون این از ضروریات است که چنین کسی در چنین حالی عالم به نفس خود است و هر چه پیرتر شود نسبت به خودش جاهل نمی شود.

اما اینکه برخی از امامان مثل امام حسین (علیه السلام) از مناطق یا سرزمین ها پرسش می کنند از باب توجه و آگاهی دادن به دیگران است نه از باب کسب علم شهودی یا حصولی.

در روایت است که امام حسین (علیه السلام) به طرف کوفه می آمد، «حر» جلوی او را گرفت و مانع شد که امام به کوفه برسد، امام ناگزیر راه دیگری را در پیش گرفت و «حر» نیز آنها را دنبال می کرد تا اینکه به جایی رسیدند که اسب امام (علیه السلام) قدم از قدم برنداشت و هرچه امام رکاب زد و کوشید و نهیب زد و هی کرد، مرکبش حرکت نکرد، امام ماند متحیر که چرا اسب حرکتی نمی کند، در آنجا عربی را یافت، امام او را صدا زد و از او پرسید: نام این زمین چیست؟ عرب جواب داد؟ غاضریه امام حسین (علیه السلام) سؤال کرد: دیگر چه اسمی دارد؟ عرب گفت: شاطیء الفرات، امام پرسید: دیگر چه اسمی دارد؟ گفت: نینوا، امام پرسید: دیگر چه اسمی دارد؟ گفت: کربلا، امام حسین (علیه السلام) فرمود: هان، من از جدم شنیده بودم که می فرمود محل شهادت شما کربلاست.

این پرسش ها نه از باب کسب علم و آگاهی است بلکه برای توجه بخشی از مسئله دیگری است تا مخاطبان و شنوندگان را به اندیشه فرو برد؛ چرا که علوم ایشان اکتسابی نیست بلکه شهودی است و این علم را حتی پیش از خلقت در عوالم لاهوت و ملکوت و در مقام نوری و روحی نیز داشته اند؛ چنان که در روایات است که امام در شکم مادر از طریق ستونهای نور که در مقابل اوست، همه چیز را می بیند! (نه می داند) که این همان معنای داشتن علوم شهودی به چیزهای دیگر است؛ چرا که چیزهای دیگر شأنی از شئون ایشان و مخلوق و صنعت ایشان است چنان که خود بارها بر آن تاکید کرده و گفته اند؛ نحن صنایع الله و الخلق صنایع بنا او لنا.

عدم حاکمیت زمان در علم شهودی

نکته ای که باید به آن توجه داشت این که علوم شهودی برای مظاهر الهی، همانند علم خداوند است و از این رو حضرت عیسی(علیه السلام) در گهواره خبر از پیامبری خود و این که انجیل بر او نازل شده می دهد نه این که بعداً انجیل بر او نازل خواهد شد؛ چرا که در علم شهودی و مظاهر الهی، زمان حکومت نمی کند بلکه آنان حاکم بر زمان و بیرون از زمان و حکومت آن هستند. (مریم، آیات ۹۲ و ۰۳)

از امامان دیگر نیز همین معنا آمده است و از جمله امام جواد (علیه السلام) درباره خودش می فرماید: انا الجواد، انا العالم بانساب الناس فی الاصلاب انا اعلم بسرائرکم و ظواهرکم، و ما انتم صائرون الیه؛ من جوادم، من عالم به نسبهای مردم در صلبها هستم، من از نهان ها و آشکارهای شما آگاه ترم و بهتر می دانم که سرانجام شما چه خواهد بود. (بحارالانوار، ج ۰۵، ص ۸۰۱)

بنابراین علوم امامان معصوم علیه السلام از علوم حصولی و اکتسابی نیست بلکه از علوم شهودی الهی و علم لدنی است، زیرا اینان مظاهر الهی هستند و در مقام مظهریت، از علوم الهی برخوردار هستند.

منبع
ارسال ایمیل به این کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در صفحه جدید
 تقدیر و تشکر از مطلب توسط: saman zaman ، سید ابراهیم ، انتصـار ، عبدالرحمن ، میم.حسین.الف ، mahdy30na ، promised-mahdi

آغاز صفحه 2 (پست فوق، اولین پست این موضوع می باشد)
۱۳:۳۰, ۳۱/شهریور/۹۴
شماره ارسال: #11

(۳۱/شهریور/۹۴ ۱۲:۱۴)سید ابراهیم نوشته است:  اتفاقا خیلی هم منطقی بود. شما محتوای سوالتان این بود که چرا برای گریز از شکست در کربلا امام حسین از قدرت غیب دانی استفاده نکردند؟ بنده در پاسخ عرض کردم که اساسا کربلا شکست نبود. با این پاسخ کلیت سوال شما را از بین بردم.
بعد از دعوت کوفیان از امام حسین ایشان مسلم ابن عقیل را به کوفه می فرستد اگر علم غیب داشت نمی فرستاد . وقتی مسلم ابن عقیل را دستگیر کردن و میخاستن به شهادت برسانند ایشان ناراحت بود که امامش به سمت کوفه می آید در حالی که خبر ندارد چه اتفاقاتی در کوفه افتاده و ورق برگشته
مسلم ابن عقیل از یاران نزدیک امام حسین بوده چرا ایشان یقین به علم غیب امام حسین نداشته چگونه ایشان که یار نزدیک امام حسین بوده به علم غیب ایشان جاهل بوده و از اینکه امام حسین بی اطلاع از شرایط به سمت دشمن خونریز در حرکت است ناراحت و پریشان بوده؟
(۳۱/شهریور/۹۴ ۱۱:۵۲)انتصـار نوشته است:  جناب سامان زمان شما دقيقا دنبال چي هستي؟؟؟
اين سؤالها جوابش همه ش در سايت هاي پاسخگويي به شبهات موجوده ، شما اگر دنبال جواب هستي چرا نميري مطالعه كني؟
اگر جواب این سوالها در سایت های پاسخگویی هست چرا در اینجا تایپیک زده شده برادر؟
ارسال ایمیل به این کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در صفحه جدید
۱۳:۴۶, ۳۱/شهریور/۹۴
شماره ارسال: #12

آقا سامان حالت خوبه؟ D-:
چی میگی تو....؟؟؟؟!!!!
ارسال ایمیل به این کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در صفحه جدید
۱۳:۵۱, ۳۱/شهریور/۹۴
شماره ارسال: #13
آواتار
سلام اين دو لینک زیر هم توضیح دادن
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=279103




http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa3259
ارسال ایمیل به این کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در صفحه جدید
۱۳:۵۲, ۳۱/شهریور/۹۴ (آخرین ویرایش ارسال: ۳۱/شهریور/۹۴ ۱۳:۵۵ توسط انتصـار.)
شماره ارسال: #14
آواتار
(۳۱/شهریور/۹۴ ۱۳:۳۰)saman zaman نوشته است:  اگر جواب این سوالها در سایت های پاسخگویی هست چرا در اینجا تایپیک زده شده برادر؟
اساسا شما این سوال از قبل در ذهنتان بوده پس اگر دنبال جواب بودید دنبال حقیقت میرفتید

بفرمایید این مطلب رو مطالعه کنید

دانش و آگاهی پیامبران و امامان(علیه السلام) بر دو قسم است:
1ـ علم هایی كه از راه های عادی فراهم می آید، كه در این دانش ها با مردم دیگرتفاوت زیادی ندارند.
2ـ علومی كه از راه های ماورای طبیعی (علم لدنی = وحی و الهام) حاصل می گردد.
دركتاب كافی بابی (فصلی) وجود دارد با عنوان: ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا ،یعنی امامان هر گاه می خواستند كه چیزی را بدانند ، ازآن آگاه می شدند. در این باب روایات بسیاری جمع آوری شده است.(1)


بدیهی است كه پیشوایان و امامان وظیفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومی كه از راه های غیر عادی حاصل می شد عمل كنند، بلكه تكالیف دینی آنان همواره طبق علومی بود كه از راه های عادی پیدا می‌شد.
روش و رفتار آنان در زندگی، در معاملات، معاشرت، زناشویی، پوشیدن، نوشیدن، خوردن، خوابیدن، تندرستی و بیماری، صلح و جنگ، فقر و توانگری، حكومت و سیاست، مثل سایر مردم است، مثلاً پیامبر(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) و امامان(علیه السلام) منافقان را خوب می شناختند و می دانستند كه آن‌ها ایمان واقعی ندارند، ولی هرگز با آن‌ها مانند كفار برخورد نمی كردند، بلكه از نظر معاشرت و ازدواج و دیگر احكام با آن‌ها مانند سایر مسلمانان رفتار می كردند.


هم چنین هنگامی كه در مسند قضاوت وحل و فصل مشكلات مردم می نشستند، مطابق قوانین قضایی اسلام حكم می كردند و از علم خدادادی خود استفاده نمی كردند. در موردی كه دلیل شرعی مثلاً بر قاتل بودن متهمی وجود نداشت، امام یا پیامبر با تكیه بر علم غیب، حكم قصاص صادر نمی كرد. معصومان(علیه السلام) می توانستند در خود مصونیتی به وجود بیاورند كه ضربه شمشیر و سم در آن‌ها اثر نكند، یا اگر مؤثر شد، سریعاً از راه اعجاز خود را شفا بدهند، ولی این كار را نكرده اند، زیرا بشر هستند و قضای كلی الهی بر این است كه در زندگی مانند سایر مردم عمل نمایند. از این رو وقتی مریض می شدند، به طبیب مراجعه می كردند و از دارو استفاده می نمودند و درد را تحمل می كردند و در بستر بیماری می افتادند. اگر غیر از این بود امتحان و آزمایش و صبر و مقاومت در برابر مشكلات معنا نداشت.
آنها در این جهت مانند مردمان عادی بودند كه در معرض آزمون های سخت قرار می گرفتند و علم لدنی آنها در اینجا هیچ دخالتی نمی توانست داشته باشد.


گرچه امامان(علیه السلام) از علم خدادادی برخوردار بودند و از گذشته و آینده خبر می دادند و از نحوه شهادت خود با خبر بودند، ولی مؤظف نبودند طبق علمشان عمل كنند، بلكه در همه موارد (مگر مصلحت ایجاب كند) مطابق آن چه علوم عادی اقتضا می كرد، عمل می نمودند. همان گونه كه خداوند می توانست در تمام برخوردهای بین كفر و توحید، پیامبران و امامان و اولیای الهی و رهروان راه حق را پیروز گرداند و كفر و كافران را مغلوب نماید، وی این كار را جز در موارد استثنایی انجام نداد، چرا كه سنت الهی بر این است كه جریان امور دنیوی به طور عادی و طبیعی پیش رود. در غیر این صورت دنیا بستر آزمایش برای بشر نخواهد شد. امام صادق(علیه السلام) فرمود: "خداوند از جریان و تحقق اشیا جز از راه اسباب و علل ابا دارد".(2)

رهبران الهی اگر زندگی شان بر مبنای علم لدنی (و دانش خدادادی) و اعجاز باشد، عمل و زندگی شان سر مشق و الگو و قابل پیروی نمی گردید. بدین خاطر امیر مؤمنان(علیه السلام) با این كه می‌تواند در شناسایی افراد و قبایل، از علم غیر عادی خود استفاده كند، ولی این كار را نمی كند. در ماجرای ازدواج با ام البنین(علیه السلام) (مادر حضرت ابوالفضل(ع» به برادرش عقیل كه در نسب شناسی وارد بود می‌فرماید: از قبیله ای شجاع برای من دختری خواستگاری كن تا فرزندی دلاور از وی متولد شود.(3)

نتیجه: گرچه امیر مؤمنان علی(علیه السلام) شهادت خود را میدانست و قاتل خویش را می شناخت، لیكن این علم افاضی (خدادادی) بود و بر حضرت لازم نبود طبق آن عمل نماید و به مسجد نرود بلكه وظیفه آن بود كه طبق علم عادی رفتار نمایند . ابن ملجم تصمیمش مبنی بر شهادت علی(علیه السلام) را مخفی نگه داشته بود و از این امر كسی غیر از همدستانش با خبر نبود. موقعی كه علی(علیه السلام) به مسجد تشریف برد، در ظاهر مطلبی كه دلالت كند فردی در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت. از این رو حضرت مثل سایر روزها برای اقامة نماز جماعت به مسجد تشریف برد،‌ و بر اساس علم عادی خود رفتار نمود،‌ و به علم غیر عادی خود ترتیب اثر نداد، چون مكلف و مأمور نبود به علم غیبی خود عمل كند. چنان كه در قضاوت، و حكومت و تدبیر امور و انجام سایر تكالیف، طبق راه ها و علم های معمولی عمل می فرمود، نه طبق علم غیب. اگر در ظاهر آب نبود، ولی از راه علم غیب از وجود آب اطلاع داشت، تكلیفش مثل دیگران تیمم بود.(4)

امام حسین طبق تكلیف الهی عمل كرد. از بیعت سر باز زد و دعوت كوفیان را اجابت نمود، و همان گونه كه روش طبیعی و مرسوم اقتضا می كرد ، قبل از حركت سفیرانی را به كوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهید شد.(5)
امام هشتم مطابق علم عادی از انگور استفاده كرد. علم غیب مناط تكلیف نبود، وانگهی مأمون او را مجبور نمود.
هم چنین می توان گفت كه امامان بر طبق روایات آنچه را می خواستند آگاه می شدند و در مورد این مسائل كه مربوط به زندگی عادی آنها و دیگر مردممی شد ، علم غیب را ارداه نمی كردند ونمی خواستند تا از آنها آگاه شوند . در واقع آنها مأ مور بودند كه در این امور علم عادی كسب كنند و بر اساس آن رفتار كنند ، پس می توان گفت كه در این امور اصلا علم و آگاهی به صورت حاضر شده نداشتند .


با توجه به معنای اخیر انداختن در هلاكت هم مورد ندارد ، چون در امور عادی خود علم و آگاهی غیبی به صورت حاضر شده نداشتند یا در این امور اراده علم غیبی نمی كردند تا از آن آگاه شوند و یا اگر علمی هم داشتند ، مأمور بودند كه به علم عادی رفتار كنند.

پی‌نوشت‌ها:
1. اصول كافی ، ج1، باب : ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا
2. بحارالانوار، ج 2، ص 90، حدیث 13.
3. مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، ج 4، ص 414.
4. لطف الله صافی، معارف دین، ص 118 ـ 123؛ در راه حق، بیست پاسخ، ص 113؛ابراهیم امینی، مسایل كلی امامت، ص 324؛ بحارالأنوار، ج 42؛ ص 258 و 259.
5. فرار از خطر لازم است ولی جهاد با دشمن و پادشاه ستمگر، خود را به هلاكت افكندن نیست،‌ بلكه مسئولیت ایجاب می‌كند كه امام حسین تسلیم پذیر نشود ومرگ و شهادت را بر سازش با ستمكاران انتخاب نماید.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در صفحه جدید
 تقدیر و تشکر از مطلب توسط: غریب ، قلب ، بیداری اندیشه
۱۳:۵۶, ۳۱/شهریور/۹۴
شماره ارسال: #15

(۳۱/شهریور/۹۴ ۱۳:۳۰)saman zaman نوشته است:  بعد از دعوت کوفیان از امام حسین ایشان مسلم ابن عقیل را به کوفه می فرستد اگر علم غیب داشت نمی فرستاد . وقتی مسلم ابن عقیل را دستگیر کردن و میخاستن به شهادت برسانند ایشان ناراحت بود که امامش به سمت کوفه می آید در حالی که خبر ندارد چه اتفاقاتی در کوفه افتاده و ورق برگشته
مسلم ابن عقیل از یاران نزدیک امام حسین بوده چرا ایشان یقین به علم غیب امام حسین نداشته چگونه ایشان که یار نزدیک امام حسین بوده به علم غیب ایشان جاهل بوده و از اینکه امام حسین بی اطلاع از شرایط به سمت دشمن خونریز در حرکت است ناراحت و پریشان بوده؟
اگر جواب این سوالها در سایت های پاسخگویی هست چرا در اینجا تایپیک زده شده برادر؟



علم غیب امام حسین (علیه السلام) به این بود که می دانست مرگ او چه تاثیر عمیقی بر جاودانه کردن اسلام خواهد داشت.

عزیزدلم این ماها هستیم که جونمون رو فقط برای خودمون و مقاصدمون می خوایم و اگه علم غیب بهمون می دادن فقط در جهت مقاصد خودمون استفاده می کردیم. امام فرق داره با ماها، شیوه زندگیش و راهی که می ره به گونه ای است که بتونه از علم غیبی که داره ناهیت استفاده رو بکنه تا چراغ هزاران نسل بعد از خودش بشه...

علم غیب برای این نیست که بتونی از مرگ فرار کنی. هر یک از ائمه هر تصمیمی که در زندگیش گرفته بر اساس علم غیب و خواست خداوند بوده اما نه در جهت منافع خودش بلکه در جهت منافع اسلام و مسلمین و صد البته اینکه حکم خداوند چه بوده است.
ارسال ایمیل به این کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در صفحه جدید
 تقدیر و تشکر از مطلب توسط: قلب ، بیداری اندیشه
۱۴:۰۶, ۳۱/شهریور/۹۴
شماره ارسال: #16

با توجه به عملکرد حضرت خضر و استفاده ایشان از علم غیب (بطور مثال سربریدن کودک) پاسخ های شما برادران عزیز مرا قانع نکرد . با این حال از همه دوستان ممنونم که وقت گذاشتید و پاسخ دادید .
ارسال ایمیل به این کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در صفحه جدید
۲۱:۳۸, ۳۱/شهریور/۹۴
شماره ارسال: #17
آواتار
(۳۱/شهریور/۹۴ ۱۴:۰۶)saman zaman نوشته است:  با توجه به عملکرد حضرت خضر و استفاده ایشان از علم غیب (بطور مثال سربریدن کودک) پاسخ های شما برادران عزیز مرا قانع نکرد . با این حال از همه دوستان ممنونم که وقت گذاشتید و پاسخ دادید .

جناب همکار محترم و پرسشگر گرامی
شما اساسا اعتقاد به علم غیب دارید؟ اگر بلی علت و اگر خیر باز هم علت رو ایکاش میگفتین .اینطوری احساس میکنم بهتر به پاسخ نزدیک میشدیم.
اگه میل دارید حتما مطلب زیر رو بخونین چون پاسخ به شما تمام و کمال داده شده ( البته مشروط بر اینکه شما اعتقاد به علم غیب داشته باشید
و اما متن کمی مطول هست ولی حداقل قسمت های مشخص شده رو بخونید
  • درباره ي علم غیب در قرآن كریم دو گونه آیات وجود دارند
در برخی آیات ، اطّلاع از علم غیب فقط و فقط به خدا نسبت داده شده و از غیر خدا نفی گردیده است ؛ امّا در برخی آیات دیگر اطّلاع از علم غیب برای برخی انسانها نیز اثبات شده است.
بنا بر این ، آنها که با استناد به آیات شقّ اوّل خواسته اند اطّلاع انبیاء یا ائمه (علیه السلام) را از علم غیب نفی کنند از آیات شقّ دوم غفلت نموده و دچار مغالطه ی عظیمی شده اند. امّا آنها که با توجّه به آیات شقّ دوم اطّلاع از علم غیب را برای برخی انسانها نیز ممکن دانسته اند ، در جمع بین این دو صنف از آیات ، دو راه حلّ عمده را مطرح نموده اند:
الف ـ اینکه آیات شقّ اوّل از علم غیب بالذّات سخن گفته اند ولی آیات شقّ دوم از علم غیب بالغیر ؛ یعنی تنها خداست که بالذّات دارای علم به غیب می باشد و غیر خدا اگر علم غیبی دارند نه بالذّات بلکه به تعلیم و اذن الهی است. لذا اگر رسول اکرم (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) نیز اعلام نمودند که علم به غیب ندارد ، منظور حضرتش این بوده که بالذّات علم به غیب ندارد و علم او به غیب ، در حقیقت علم خداست که در نزد حضرتش به ودیعه گذاشته شده است تا از آن در مسیر مأموریّت خویش و طبق دستورالعمل الهی استفاده نماید. به تعبیر دیگر ، علم آن حضرت به غیب از طریق علم به حقیقت قرآن کریم است که بیان کننده ی همه چیز می باشد. « وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ ــــ و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است.»(النحل:89)
ب ـ راه جمع دوم این است که آیات شقّ اوّل از علم غیب مطلق و قطعی سخن می گویند ولی آیات شقّ دوم از علم غیب محدود و غیر قطعی ؛ یعنی تنها خداوند متعال است که به تمام امور علم غیب قطعی و تغییر ناپذیر دارد ، ولی غیر خدا اگر علم غیب دارند ، اوّلاً علمشان فراگیر و مطلق نیست و ثانیاً در آن چیزی هم که می دانند ممکن است بداء حاصل شود.
بنا بر این ، طبق آیات شقّ دوم شکّی نیست که غیر خدا نیز می تواند از علم غیب باخبر باشد ولی اوّلاً علم به غیب آنها به اذن و تعلیم الهی است و ثانیاً علمشان نسبت به علم خدا محدود است. حتّی قرآن کریم هم ، اگر چه تبیاناً لکلّ شیء می باشد ، باز نسبت به علم ذاتی خدا محدود می باشد. چرا که قرآن کریم علم ظهوری خداوند متعال می باشد و ظهور و مظهر هیچگاه هم رتبه با خود ظاهر نخواهد بود. ثالثاً علم غیب مراتبی دارد که مراتب پایین آن ممکن است توسّط مراتب بالا نقض گردد که در اصطلاح آن را بداء گویند ؛ و علم غیب غیر خدا گاه از این سنخ می باشد ؛ در حالی که علم غیب خدا اعلی درجه علم می باشد ؛ « يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ ــــ خداوند هر چه را بخواهد محو ، و هر چه را بخواهد اثبات مى‏كند؛ و نزد اوست امّ الكتاب.»(الرعد:39)
  • حال می پردازیم به ذکر نمونه ای از این دو شقّ از آیات.
1ـ برخی آیات که علم غیب را منحصر در ذات خدا نموده اند.
« قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُون‏ ــــ بگو:من نمى‏گويم خزاين خدا نزد من است؛ و نمی گویم که من از غيب آگاهم! و به شما نمى‏گويم من فرشته‏ام ؛ من تنها از آنچه به من وحى مى‏شود پيروى مى‏كنم. بگو: آيا نابينا و بينا مساويند؟! پس چرا نمى‏انديشيد؟!» (الأنعام:50)
« قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُون‏ ــــــ بگو: كسانى كه در آسمانها و زمين هستند غيب نمى‏دانند جز خدا ، و نمى‏دانند كى برانگيخته مى‏شوند.» (النمل:65)
« قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ــــــ بگو: من مالك سود و زيان خويش نيستم ، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ و اگر از غيب با خبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى‏كردم، و هيچ بدى (و زيانى) به من نمى‏رسيد؛ من فقط بيم‏دهنده و بشارت‏دهنده‏ام براى گروهى كه ايمان مى‏آورند.» (الأعراف:188)
« وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ ــــــ كليدهاى غيب، تنها نزد اوست؛ و جز او، كسى آنها را نمى‏داند. او آنچه را در خشكى و درياست مى‏داند؛ هيچ برگى نمى‏افتد، مگر اينكه از آن آگاه است؛ و نه هيچ دانه‏اى در تاريكيهاى زمين، و نه هيچ تر و خشكى وجود دارد، جز اينكه در كتابى آشكار ثبت است. » (الأنعام:59)
« وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ ــــــ مى‏گويند: «چرا معجزه‏اى از پروردگارش بر او نازل نمى‏شود؟!» بگو: غيب تنها براى خداست! شما در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم! » (يونس:20)

2ـ آیاتی که علم غیب را برای غیر خدا اثبات می کنند.
« ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ ــــ (اى پيامبر!) اين ، از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى‏كنيم؛ و تو در آن هنگام كه قلمهاى خود را (براى قرعه‏كشى) به آب مى‏افكندند تا كداميك كفالت و سرپرستى مريم را عهده‏دار شود، و(نيز) به هنگامى كه(دانشمندان بنى اسرائيل، براى كسب افتخار سرپرستى او،) با هم كشمكش داشتند، حضور نداشتى.» ( آل‏عمران:44)
« تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقين‏ ـــــ اينها از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى‏كنيم؛ نه تو، و نه قومت، اينها را پيش از اين نمى‏دانستيد. بنا بر اين، صبر و استقامت كن، كه عاقبت از آن پرهيزگاران است.» (هود:49)
« ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُون‏ ـــــ اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى‏فرستيم ؛ تو نزد آنها نبودى هنگامى كه تصميم مى‏گرفتند و نقشه مى‏كشيدند.» (يوسف:102)

از این آیات معلوم می شود که نبیّ اکرم (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) از طریق وحی بر اموری غیبی آگاه می شد.
پس اگر آن جناب به قرآن کریم علم داشت ، یقیناً به علوم غیبی مستور در آن نیز عالم بود. و شکّی نیست که آن حضرت به تمام اسرار و رموز قرآن علم داشته است ؛ چون اگر فرض کنیم که آن حضرت به تمام اسرار قرآن علم نداشته دو حالت وجود خواهد داشت یا غیر او هم به آن اسرار علم ندارد یا غیر آن حضرت به آن اسرار علم دارد.
فرض اوّل محال است چون لازم می آید خدا با نازل نمودن آن اسرار ، که هیچکس آنها را نخواهد فهمید ، کار لغوی انجام داده باشد ؛ و خداوند حکیم منزّه از انجام کار لغو می باشد . فرض دوم نیز محال است چون لازمه اش افضلیّت غیر رسول الله (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) بر آن حضرت می باشد ؛ در حالی که اوّلاً محال استافراد یک امّت از پیامبر خودشان افضل باشند ؛ ثانیاً اجماع مسلمین و روایات متواتر ، دلالت بر این دارند که آن حضرت اشرف و افضل مخلوقات می باشد. پس نتیجه می گیریم که آن حضرت بر تمام اسرار قرآن کریم علم داشته است.
  • حال این پرسش مطرح می شود که چه اسراری از طرف خداوند متعال ، در قرآن کریم نهاده شده و علم غیب رسول الله (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) که از طریق قرآن حاصل می شد تا چه اندازه بوده است
پاسخ این سوال را از آیات قرآن چنین می یابیم.
خداوند متعال می فرماید: « ... وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ء ـــــ و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است.» (النحل:89) و فرمود: « وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُون‏ ــــــ هيچ جنبنده‏اى در زمين، و هيچ پرنده‏اى كه با دو بال خود پرواز مى‏كند، نيست مگر اينكه امتّهايى همانند شما هستند. ما هيچ چيز را در اين كتاب، فرو گذار نكرديم؛ سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى‏گردند.» (الأنعام:38)

طبق این دو آیه ، تمام حقایق عالم در قرآن کریم ثبت می باشند و قرآن کریم شامل علوم اوّلین و آخرین می باشد ؛ پس رسول خدا هم که عالم به این کتاب می باشد ، عالم به تمام حقایق عالم خلقت است ؛ لکن به تعلیم خدا و از راه قرآن کریم و نه به صورت استقلالی ؛ لذا اگر رسول خدا بگوید من هیچ علم غیبی ندارم ، درست است چون قرآن کریم ، بالذّات علم خداست نه علم رسول خدا ولی به تعلیم الهی علم آن حضرت نیز می باشد.
  • امّا شواهدی دیگر:
« قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً (25) عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً (26) إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27) لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً ــــــ بگو: من نمى‏دانم آنچه به شما وعده داده شده نزديك است يا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى‏دهد؟! (25) داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى‏سازد، (26) مگر رسولانى كه آنان را برگزيده و مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار مى‏دهد (27) تا بداند پيامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را ابلاغ كرده‏اند؛ و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چيز را احصار كرده است. » (سوره الجنّ)
این آیه نیز گواه روشنی است بر این که خداوند متعال رسولان خود را بر اموری غیبی آگاه می کند ؛ لکن چنین نیست که آنان مجاز باشند از آن علم همه جا استفاده نمایند ؛ بلکه مورد استفاده ی آن را خداوند متعال تعیین می کند و تا خداوند حکیم اجازه نداده انبیاء الهی حقّ ندارد علم غیب خود را اظهار نمایند.
« وَ رَسُولاً إِلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ـــــــ و [عیسی را به عنوان] رسول به سوى بنى اسرائيل(قرار داده، كه به آنها مى‏گويد من نشانه‏اى از طرف پروردگار شما ، برايتان آورده‏ام ؛ من از گِل ، چيزى به شكل پرنده مى‏سازم ؛ سپس در آن مى‏دمم و به فرمان خدا ، پرنده‏اى مى‏گردد. و به اذن خدا ، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص را بهبودى مى‏بخشم ؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏كنم ؛ و از آنچه مى‏خوريد ، و در خانه‏هاى خود ذخيره مى‏كنيد ، به شما خبر مى‏دهم ؛ مسلماً در اينها ، نشانه‏اى براى شماست ، اگر ايمان داشته باشيد.» (آل‏عمران:49)
در این آیه ی شریفه به صراحت بیان شده که حضرت عیسی (علیه السلام) دارای علم به غیب بوده و از امور پنهانی مردم خبر می داده است ؛ لکن این کار او به اذن خدا و برای اثبات نبوّت خودش بوده است و این مهمترین موردی است که انبیاء در آن از علم غیب خود استفاده می کرده اند. همچنین خلق پرنده از گِل و شفای بیماران غیر قابل علاج و زنده کردن مردگان اموری هستند که بدون استفاده از علم غیب غیر ممکن می باشند ؛ چون این امور با علوم عادی قابل انجام نیستند. ضمناً باید توجّه داشت که آن حضرت انجام تمام این امور را به خود نسبت داده فرمود که این کارها را من انجام می دهم ولی به اذن و تعلیم الهی ؛ پس چنین نبوده که آن حضرت صرفاً ابزاری بی خاصّیّت در دست خدا باشد. معجزات آن حضرت همان اندازه منتسب به خود اوست که کارهای اختیاری ما منتسب به خود ماست ؛ یعنی همان گونه که افعال اختیاری ما ، در عین اینکه فعل خدا هستند فعل ما نیز می باشند ، معجزه نیز در عین اینکه فعل خداست از وجود خود نبی صادر می شود.
« وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب‏ ـــــ آنها كه كافر شدند مى‏گويند: تو فرستاده ی خدا نيستى. بگو: كافى است كه خدا شاهد باشد ميان من و شما و كسى كه علم كتاب نزد اوست.» (الرعد:43)
  • نکات این آیه:
1ـ منظور از کتاب در این آیه یا لوح محفوظ است که امّ الکتاب می باشد ، یا مقصود قرآن کریم است. اگر مراد لوح محفوظ باشد ثابت می شود که آنکه عالم به کتاب است علم غیب دارد ؛ و اگر مراد قرآن باشد باز همین معنا ثابت می گردد ؛ چون به یقین منظور از داشتن علم الکتاب ، دانستن ظواهر آیات قرآن کریم نیست. از زاویه ی نگاه این آیه ، آنکه علم کتاب نزد اوست باید دارای چنان درجه ی بالایی از علم باشد که شهادت او در ردیف شهادت خداوند متعال قرار گیرد.

2ـ طبق آنچه پیشتر گفته شد ، اگر کسی عالم به قرآن کریم باشد ، عالم به جمیع حقایق عالم خلقت است ؛ چرا که قرآن کریم تبیاناً لکلّ شیء می باشد.

3ـ در تفسیر این آیه برخی گفته اند که مراد از « مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب » خود خداوند متعال می باشد ؛ ولی اکثر مفسّرین بزرگ این تفسیر نپذیرفته و گفته اند ، اگر مراد از این عبارت خدا باشد تکرار قبیح لازم می آید. همچنین در آن صورت از نظر ادبی نیز چنین جمله ای در نهایت درجه ای سستی خواهد بود. لذا شکّی نیست که صاحب این علم مخلوقی از آفریدگان خداست.

4ـ در باره ی « مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب » چهار احتمال دیگر نیز داده شده است.

الف ـ برخی گفته اند: مراد یهودیان و مسیحیانی هستند که مسلمان شدند و آنان شهادت دادند که اسم آن حضرت در کتاب آنها آمده است. این احتمال نادرست است چون اوّلاً لفظ « الکتاب » در قرآن کریم و روایات بدون قرینه در مورد تورات و انجیل به کار نرفته است. ثانیاً کتب یهود و نصاری طبق تصریح خود قرآن تحریف شده اند و کتاب تحریف شده فاقد هر گونه حجّیّتی می باشد. ثالثاً « مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب » یک نفر است نه یک جمع.

ب ـ گفته شده این شخص ، عبدالله بن سلام ، یا سلمان فارسی یا دیگر افرادی هستند که قبلاً در دین دیگری بوده اند. این احتمال نیز در غایت سستی است ؛ چون اینها نیز داخل در همان گروه یهود یا نصاری یا امثال آن می باشد ؛ پس برخی اشکالات فوق بر آنها نیز وارد می باشد.

پ ـ برخی نیز گفته اند مراد از « مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب » همه ی مومنان می باشند ؛ که این هم مردود می باشد ؛ چون مومنان یک نفر نیستند و آیه تصریح دارد که « مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب » یک نفر می باشد.

ت ـ احتمال چهارمی که داده شده حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) می باشد ؛ که این احتمال مورد قبول ائمه اهل بیت (علیه السلام) واقع شده است. و این احتمال با آیات قرآن بیشتر تطبیق می کند ؛ چون در آیه چهل سوره نمل ـ که بحث آن در ادامه خواهد آمد ـ بیان داشت که صاحب علم الکتاب توان معجزه دارد. چون اصف بن برخیا ، وزیر حضرت سلیمان که نه علم الکتاب ، بلکه « علم من الکتاب » داشت ، یعنی علم به بخشی از کتاب داشت ، توانست در سایه ی آن علم تخت بلقیس را به سرعت از یمن تا فلسطین منتقل نماید. و تنها علی (علیه السلام) است بین اصحاب دارای قدرت اعجاز بود و بارها این معجزات را نشان داده و شیعه و سنّی بر آن معترفند.

پس اگر منظور از « مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب » علی (علیه السلام) باشد ، این آیه نیز دلالت بر علم غیب داشتن آن جناب ، آن هم بر جمیع امور عالم می باشد.
« قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتيني‏ بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني‏ مُسْلِمينَ (38) قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمينٌ (39) قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني‏ أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ ـــــ (سليمان) گفت: اى بزرگان! كدام يك از شما تخت او را براى من مى‏آورد پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند؟ (38) عفريتى از جنّ گفت: من آن را نزد تو مى‏آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى و من نسبت به اين امر، توانا و امينم. (امّا) كسى كه دانشى از كتاب داشت گفت: پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد ؛ و هنگامى كه(سليمان) آن(تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت:اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى‏آورم يا كفران مى‏كنم؟ و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر مى‏كند؛ و هر كس كفران نمايد پروردگار من، غنىّ و كريم است.» ( سوره النمل )
در این آیه تصریح شده که وزیر حضرت سلیمان ، آصف بن برخیا ، بخشی از علم کتاب را داشته و توانسته است با آن علم تخت بلقیس را در چشم بر هم زدنی از یمن تا فلسطین منتقل نماید. پس به یقین او دارای علمی غیبی بوده ، چرا که از راه علوم عادی انجام چنین کاری غیر ممکن می باشد. در این آیه تصریح شده که حتّی جنّها نیز از داشتن چنین قدرتی عاجزند. در روایات اهل بیت (علیه السلام) با اشاره به همین آیه فرموده اند ما اهل بیت عالم به جمیع علم الکتاب هستیم و قدرت تصرّف ما از آصف بن برخیا افزونتر است.

« قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (66) قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً موسى ... ــــــــ موسی به او(خضر ) گفت: آيا از پى تو بيايم تا از حكمتى كه تعليم شده‏اى به من بياموزى؟ 67 گفت: تو هرگز نمى‏توانى همراه من شكيبايى كنى. 68 و چگونه مى‏توانى امرى را كه به اسرارش احاطه ندارى تحمّل كنى؟ 69 گفت: اگر خدا خواهد شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى تو را نافرمانى نخواهم كرد. 70 گفت: پس اگر از پى من آمدى، از چيزى سؤال مكن تا خود از آن با تو سخن آغاز كنم. 71 پس به راه افتادند، تا وقتى كه سوار كشتى شدند [خضر] آن را سوراخ كرد. موسى گفت: آيا كشتى را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى؟ واقعا به كار ناروايى مبادرت كردى! 72 گفت: آيا نگفتم كه تو هرگز نمى‏توانى همراه من شكيبايى كنى؟ 73 موسى گفت: به سبب آنچه فراموش كردم مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير. 74 پس برفتند تا به نوجوانى برخوردند، پس [خضر] او را كشت. موسى گفت: آيا بى‏گناهى را بى‏آن كه كسى را كشته باشد كشتى؟ واقعا كار منكرى مرتكب شدى! 75 گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى‏توانى همراه من شكيبايى كنى؟ 76 موسى گفت: اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراهى نكن و از جانب من البته معذور خواهى بود. 77 پس راه افتادند، تا وقتى كه به مردم قريه‏اى رسيدند، از اهل آن غذا خواستند، ولى آنها از مهمان كردنشان ابا كردند. پس در آن جا ديوارى يافتند كه مى‏خواست فرو ريزد. [خضر] آن را به پا داشت. موسى گفت: اگر مى‏خواستى، براى اين كار مزدى مى‏گرفتى. 78 گفت: اين [زمان‏] جدايى ميان من و توست. هم اينك تو را از باطن آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى خبردار مى‏كنم. 79 اما آن كشتى، مال بينوايانى بود كه [با آن‏] در دريا كار مى‏كردند، پس خواستم آن را معيوب كنم، چون پشت سرشان پادشاهى بود كه هر كشتى [سالمى‏] را به زور مى‏گرفت. 80 و اما آن نوجوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند، پس ترسيديم مبادا آن دو را به طغيان و كفر بكشاند. 81 پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاك‏تر و مهربان‏تر از او عوض دهد.82 و اما آن ديوار از آن دو پسر بچه يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى براى آن دو وجود داشت، و پدرشان مردى شايسته بود، پس پروردگار تو خواست آن دو يتيم به حدّ رشد برسند و گنج خويش را بيرون آورند، كه رحمتى بود از پروردگار تو. و اين كارها را از پيش خود نكردم. اين بود راز آنچه نتوانستى بر آن صبر كنى. » (سوره الکهف )

این آیات نیز با صراحت تمام اثبات می کنند که حضرت خضر (علیه السلام) عالم به اموری غیبی بوده که حتّی کسی چون حضرت موسی (علیه السلام) نیز علم به آن نداشته است.

اینها پاره ای از آیات بود که نشان می دهد علم غیب ، البته به صورت غیر استقلالی ، برای غیر خدا نیز ممکن می باشد. امّا در روایات معتبر شواهد دالّ بر این مطلب فراوانتر از آن است که در یک نامه بتوان آنها را شماره نمود ؛ لذا در اینجا تنها به ذکر چند نمونه از روایات منقول در منابع اهل سنّت کفایت می کنیم.
قال رسول الله (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) :« علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ لا يفترقان حتّى يردا علىّ الحوض يوم القيامة. ـــــ علی با حق است و حق با علی است ؛ از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند.»(تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 14 ،ص322 / تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج42، ص449)

طبق این حدیث نبوی هر چه امیرمومنان بگوید عین حقیقت است ، و آن حضرت پیشگویی های فراوانی در مورد اشخاص و حوادث آینده نموده که کتب مربوطه پر از آنهاست. پاره ای از این پیشگویی ها را جناب قندوزی از علمای اهل سنّت در کتاب ینابیع المودّه ، ج 1 ،الباب الرابع عشر ، صفحه 205 ذکر نموده است.
قال رسول الله (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) :« عليّ مع القرآن و القرآن مع عليّ و لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض. ــــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند »(المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 / مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج9 ، ص135 / المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 / کنزالعمال ، المتقی الهندی ، ج11 ، ص 603 )
طبق این حدیث نیز علی (علیه السلام) باید از تمام حقایق قرآن کریم مطّلع باشد ؛ و قرآن نیز تبیاناً لکلّ شیء می باشد. اگر آن حضرت حتّی به یک حقیقت از حقایق قرآن جاهل باشد ، لازم می آید که در همان مورد از قرآن کریم جدا گردد ؛ در حالی که حدیث نبوی از همراهی تامّ و تمام قرآن و امیر مومنان خبر داده است.
« قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ وَ لَا يُؤَدِّي عَنِّي إِلَّا عَلِي ـــ علی از من است و من از علی و هیچ کس جز علی وظايفم را به انجام نمى‏رساند.» (سنن ترمذی ، ج5 ، ص300 ، (ترمذی تصریح نموده که حدیث صحیح می باشد ـــ مسند امام احمد حنبل ، ج4 ، ص165)
« عبدالله بن عمر قال: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ سُئِلَ بِأَيِّ لُغَةٍ خَاطَبَكَ رَبُّكَ لَيْلَةَ الْمِعْرَاجِ؟ فَقَالَ: خَاطَبَنِي بِلُغَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَأَلْهَمَنِي أَنْ قُلْتُ يَا رَبِّ خَاطَبْتَنِي أَنْتَ أَمْ عَلِيٌّ ؟ فَقَالَ يَا أَحْمَدُ أَنَا شَيْ‏ءٌ لَا كَالْأَشْيَاءِ لَا أُقَاسُ بِالنَّاسِ وَ لَا أُوصَفُ بالشبهات [بِالْأَشْبَاهِ ] خَلَقْتُكَ مِنْ نُورِي وَ خَلَقْتُ عَلِيّاً مِنْ نُورِكَ فَاطَّلَعْتُ‏ عَلَى سَرَائِرِ قَلْبِكَ فَلَمْ أَجِدْ إِلَى قَلْبِكَ أَحَبَّ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَخَاطَبْتُكَ بِلِسَانِهِ كَيْمَا يَطْمَئِنَّ قَلْبُك. ــــ عبد اللَّه بن عمر گفت: شنیدم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ، در حالی که از او پرسيده شد كه خداى متعال، در شب معراج با چه لغت و زبانى با تو سخن گفت؟ فرمود: به لغت و زبان على، مرا مخاطب ساخت ؛ در آن حال الهام شدم كه بپرسم خدايا! تو با من سخن مى‏گويى يا على با من صحبت مى‏كند؟ خداوند فرمود: اى احمد! من شیء هستم (وجودم ) امّا نه مثل دیگر اشياء و موجودات ؛ نه با مردم قياس مى‏شوم و نه با چيزهاى مشابه توصيف مى‏گردم. من تو را از نور خودم آفریدم و على را از نور تو خلق نمودم ، از آن پس به اسرار قلبت آگاه شدم و احدى را نزديكتر و محبوبتر به قلب و دل تو از على نيافتم، از اين رو به زبان و آواى على تو را مخاطب ساختم، تا قلبت آرام گيرد» (المناقب ، الموفق الخوارزمی ، ص78)
« عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ لِعَلِيٍّ ع: يَا عَلِيُّ النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى وَ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ، ثُمَّ قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ- صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ. ــــــ جابر بن عبد اللَّه گوید: از رسول الله صلى اللَّه عليه و آله شنیدم که به علی (علیه السلام) می فرمود: يا على! مردم از درختان پراكنده و مختلف هستند امّا من و تو از درخت واحدی هستيم. سپس رسول الله صلى اللَّه عليه و آله این آيه را قرائت فرمود: « وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ ـــ و با باغهايى از انگور و كشت و نخل، از يك بن و غير يك بن، كه از يك آب سيراب مى‏شوند» » (المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج2 ، ص241 ـــ مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج9 ، ص100 ـــ میزان الاعتدال ، ذهبی ، ج2 ، ص306)
در این احادیث نیز از یگانگی امیرمومنان و رسول الله (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) گزارش داده شده ؛ لذا علم امیر مومنان چیزی جز علم رسول الله نیست ؛ و علم رسول الله نیز چیزی جز قرآن نیست ؛ و قرآن نیز تبیاناً لکلّ شیء می باشد.
« قَالَ النَّبِيُّ ص‏ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ المدینةَ فَلْيَأْتِ مِنَ الْبَاب ــــ نبیّ خدا فرمودند: من شهر علم هستم و علی دروازه ی آن است ؛ پس هر که قصد ورود به شهر را دارد باید از دروازه ی آن وارد شود.» (المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ، ص126 و 127 (وی این روایات از چندین روای نقل نموده و تصریح کرده که روایت صحیح می باشد.) ) این حدیث از روات گوناگون و در بسیاری از کتب روایی اهل سنّت آمده است.
روشن است که علم رسول الله همانا حقیقت قرآن کریم است ؛ و قرآن کریم تبیاناً لکلّ شیء می باشد ؛پس راه ورود به تمام حقایق عالم امیرالمومنین (علیه السلام) می باشد.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در صفحه جدید
 تقدیر و تشکر از مطلب توسط: قلب ، بیداری اندیشه ، غریب ، انتصـار
۶:۳۶, ۱/مهر/۹۴ (آخرین ویرایش ارسال: ۱/مهر/۹۴ ۶:۴۵ توسط بیداری اندیشه.)
شماره ارسال: #18
آواتار
با تشکر از پاسخ های خوبی که دوستان دادن. فقط یه سوال جا مونده که در ادامه پاسخش رو میدیم. سوال هم این هست که چرا حضرت خضر علیه السلام از علم غیب خودشون استفاده می کردن اما دیگر انبیاء مانند حضرت موسی علیه السلام یا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و سایر امامان معصوم علیهم السلام استفاده نمی کردن؟

در ادامه مطلبی ارائه میشه که به بررسی تفاوت عملکرد حضرت خضر علیه السلام و حضرت موسی علیه السلام می پردازه:

--------------------------------------------------------

ما در این جهان داراى دو نظام هستیم:" نظام تکوین" و" نظام تشریع". گر چه این دو نظام در اصول کلى هماهنگ می باشند، ولى گاه مى شود که در جزئیات از هم جدا مى شوند. مثلا خداوند براى آزمایش بندگان آنها را مبتلا به" خوف" (ناامنى) و" نقص اموال و ثمرات" از بین رفتن نفوس و عزیزان مى کند، تا معلوم شود چه اشخاصى در برابر این حوادث صابر و شکیبا هستند. آیا هیچ فقیهى و یا حتى پیامبرى مى تواند اقدام به چنین کارى بکند یعنى اموال و نفوس و ثمرات و امنیت را از بین ببرد تا مردم آزمایش شوند؟ و یا اینکه مى بینیم گاهى خداوند نعمتى را از انسان به خاطر ناشکرى مى گیرد، مثلا شکر اموال را بجاى نیاورده اموالش در دریا غرق مى شود و یا شکرانه سلامتى را بجا نیاورده، خدا سلامت را از او مى گیرد، آیا از نظر فقهى و قوانین تشریعى کسى مى تواند به خاطر ناشکرى اموال دیگرى را نابود کند و سلامت را مبدل به بیمارى. نظیر این مثالها فراوان است، و مجموعا نشان مى دهد که جهان آفرینش مخصوصا آفرینش انسان بر این نظام احسن استوار است که خداوند براى اینکه انسان راه تکامل را بپیماید قوانین و مقرراتى براى او از نظر تکوین قرار داده که تخلف از آنها عکس العمل هاى مختلفى دارد. در حالى که از نظر قانون شرع نمى توانیم همه آنها را در چارچوب این قوانین بریزیم.

بنابراین هیچ مانعى ندارد که خداوند گروهى را مامور پیاده کردن نظام تشریع کند، و گروهى از فرشتگان یا بعضى از انسانها (همچون خضر) را مامور پیاده کردن نظام تکوین نماند. از نظر نظام تکوین الهى هیچ مانعى ندارد که خداوند حتى کودک نابالغى را گرفتار حادثه اى کند و در آن حادثه جان بسپارد چرا که وجودش در آینده ممکن است خطرات بزرگى به بار آورد، همانگونه که گاهى ماندن این اشخاص داراى مصالحى مانند آزمایش و امتحان و امثال اینها است. و نیز هیچ مانعى ندارد خداوند مرا امروز به بیمارى سختى گرفتار کند به طورى که نتوانم از خانه بیرون بروم چرا که مى داند اگر از خانه بیرون روم حادثه خطرناکى پیش خواهد آمد و مرا لایق این مى داند که از آن خطر برهاند. و به تعبیر دیگر گروهى از ماموران خدا در این عالم مامور به باطنند و گروهى مامور به ظاهر.

و اینکه مى بینیم موسى تاب تحمل کارهاى خضر را نداشت بخاطر همین بود که خط ماموریت او از خط ماموریت خضر جدا بود، لذا هر بار مشاهده مى کرد گامش بر خلاف ظواهر قانون شرع است فریاد اعتراضش بلند مى شد، ولى خضر با خونسردى به راه خود ادامه مى داد، و چون این دو رهبر بزرگ الهى بخاطر ماموریتهاى متفاوت نمى توانستند براى همیشه با هم زندگى کنند" هذا فراق بینی و بینک" را گفت.

در هر حال کارهای خضر ـ علیه السلام ـ به خصوص کشتن نوجوان گرچه ظاهری بسیار زننده داشت، ولی باید توجه داشت که فرق است بین نظام تشریع و تکوین، خداوند حاکم بر هر دو نظام است، در این صورت هیچ مانعی ندارد که خداوند گروهی مانند موسی ـ علیه السلام ـ را مأمور اجرای نظام تشریع کند، و گروهی یا شخصی (مانند خضر) را مأمور اجرای نظام تکوین، از نظر نظام تکوین، هیچ مانعی ندارد که خداوند حتی کودک نابالغی را دچار حادثه‎ای کند که جان بسپارد، چرا که وجودش ممکن است در آینده موجب خطرهای عظیم گردد. چه اینکه روزانه چندین نوزاد و کودک متولد می شوند و چندین نوزاد و کودک بنا به مصلحتی از ناحیه خداوند می میرند. کارهای حضرت خضر ـ علیه السلام ـ در ماجرای فوق در محدوده نظام تکوین بوده، ولی حضرت موسی ـ علیه السلام ـ مأمور کارها در محدوده تشریع بود. از سوی دیگر این کار خضر ـ علیه السلام ـ از نشانه‎های رحمت الهی و پاداش او به پدر و مادر با ایمان بود، خضر به دستور خدا آن کودک کافر را ـ که اگر می‎ماند موجب کفر و انحراف پدر و مادر می‎شد، کشت، ولی به جای آن کودک، خداوند دختری به آن پدر و مادر مرحمت فرمود، که کانون ایمان و تقوا بود و به فرموده امام صادق ـ علیه السلام ـ از نسل او هفتاد پیامبر، به وجود آمد.

--------------------------------------------------------

از مطلب بالا نتیجه می گیریم که عملکرد حضرت خضر علیه السلام و ماموریت ایشون با ماموریت سایر انبیاء و معصومین علیهم السلام تفاوت داشته. حضرت خضر علیه السلام مامور به باطن بودن چون ایشون مثل معصومین علیهم السلام قرار نیست طبق قوانین اجتماعی با مردم تعامل داشته باشن. مثل اینکه بگیم چرا معصومین مثل ملائکه عمل نمی کنن. ماموریت اینها کلا با هم تفاوت داره.

اینکه امام حسین علیه السلام با علم به شهادتشون باز هم به کربلا میرن دلیلش اینه که ایشون اولا راه نجات دین رو در یک عمل استشهادی می دونن. مثل یه بسیجی که با وجودیکه می دونه اگر روی مین بخوابه شهید میشه اما چون چاره ای نمونده باید چنین کنه و میکنه. اینکه دیگه علم غیب نمی خواد. امام حسین علیه السلام هم می خوان امر به معروف و نهی از منکری کنن که تاریخ بشریت صدا و دعوت ایشون رو بشنوه. چون معاویه ملعون سیستم رسانه ای راه انداخته بود مشابه رسانه صهیونیست های امروزی. در شام رو بسته بودن که کسی وارد شام نشه و اطلاعات درست به گوش مردم برسه. در تاریخ ثبت هست که کسی به دلیلی که یادم نیست وارد شام میشه و میره مسجد. می بینه جمعی از علما دارن بحث می کنن. میره بینشون. بعد می فهمه عالم ترین اون جمع فکر میکنه فاطمه سلام الله علیها همسر پیامبر بوده و عمر پسر پیامبر و علی علیه السلام عموی پیامبر و .... چرا کاروان اسرای کربلا رو که به شام می برن اون صحنه های ناراحت کننده از عوام پیش اومد؟ در چنین شرایطی شاید فقط مبارزه و شهادت تنها هم فایده نداشته باشه چون بعدا می گفتن اینها شورشی و خوارجی بودن. بنابراین کاروان اسرایی هم راه می افته و افشاگری های حضرت زینب و امام سجاد علیه السلام باعث میشه نهضت حسینی پا بگیره و امروز 20 میلیون نفر پیاده برن کربلا. پس اقدام امام حسین علیه السلام از سر تکلیف بود برای احیای امر دین جدشون. شما کتاب "راز شادی امام حسین علیه السلام در قتلگاه" رو مطالعه بفرمایین.

وانگهی مردم 18000 نامه بیعت فرستادن برای امام حسین علیه السلام. چطور میشد دعوت اونها رو رد کرد چون امام اطلاع داشتن از آینده اونها. مردم که چنین دلیلی رو قبول نمی کنن. مردم که علم غیب امام حسین علیه السلام رو ندارن. اگر حضرت به کوفه نمی رفتن امروز خود من و شما امام رو به چالش نمی کشوندیم که چرا نرفتن وقتی 18000 نامه اومده؟ اگر رفته بودن چنین و چنان میشد و ...

حضرت علی علیه السلام بارها به ابن ملجم صحبت می کردن و خبر از جنایتش می دادن. اصحاب می گفتن خوب چرا ابن ملجم رو دستور نمیدین بکشیم؟ حضرت می فرمودن قصاص قبل از جنایت از عدل علی به دور هست. چرا؟ چون امام علی علیه السلام مامور به تشریع بودن و نه تکوین. بعد خود مردم و تاریخ به حضرت اعتراض نمی کرد؟ مگر همین الان حضرت خضر رو به نقد نمی کشن که چرا کودک رو قبل از جرم قصاص کرده با اینکه حضرت خضر علیه السلام مامور به غیب خداوند بوده....

(یه نکته هم برای اونها که مولاشون علی علیه السلام هست. توی طول تاریخ امرا و سلاطین با کوچکترین شکی که نسبت به افراد حتی فرزندان خودشون پیدا می کردن که وجود اینها در آینده ممکنه براشون خطرآفرین باشه اونها رو می کشتن و کور می کردن و .... اما حضرت با وجودیکه یقین دارن این فرد در آینده چه خواهد کرد به خاطر عدل و اینکه قصاص قبل از وقوع جرم نکرده باشن کوچکترین اقدامی علیه ابن ملجم ملعون نمی کنن. احسنت به چنین امامی و تبریک به خودمون بابت چنین مولایی!)


در پایان این نکته رو هم اضافه کنم که اینطور هم نبود که سایر انبیاء و معصومین علیهم السلام از علم غیب خودشون اصلا استفاده نکنن. در واقع علم غیب برای معصوم علیه السلام درست مثل یه بانک اطلاعاتی در اختیار می مونه که بعضی مواقع با اجازه خداوند بهش رجوع می کرده تا حقیقتی رو درک کنه. در تاریخ نمونه های فراوانی هست که معصومین مختلف بنا به اقتضای شرایط و اذن خداوند از علم غیب خودشون استفاده می کردن.

برای تبرک یک حکایت آموزنده از ولی امر تکوین و تشریع، امیرالمؤمنین علیه‌السلام:

در تاریخ مستند است که وقتی حضرت علی علیه السلام و مالک اشتر در جنگی شرکت می‌کردند، پس از پایان درگیری با هر دشمنی با صدای بلند «الله اکبر» می‌گفتند. این ذکر نه تنها بیان هدف، اخلاص و نیت بود، بلکه خبر دادن از پیروزی و زنده ماندن نیز بود. مضافاً بر این که شمارش تعداد اذکار، گویای شماره کشتگان سپاه دشمن بود.

در یک شب که اطلاعات را با هم تبادل می‌کردند، معلوم شد که تعداد اذکار مالک بیشتر است. سؤال کرد: یا امیرالمؤمنین! یعنی من بیشتر از شما درگیر شده و دشمن را به هلاکت رسانده‌ام؟ [چرا که برای او پیشی از امام در هیچ امری متصور نبود]. امام بدین مضمون فرمود: خیر. بلکه تو به هر دشمنی که غلبه می‌یافتی، او را از دم تیغ گذرانده و می‌کشتی، اما من، به نسل او نگاه می‌کردم و اگر قرار بود از او فرد صالحی بیاید، او را نمی‌کشتم.

اگر خوب تعمق کنیم، در این حکایت و جملات کوتاه، درس‌های بزرگی است. حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آنجا که مأمور به تشریع است، به جنگ کفاری که به محاربه برخاستند می‌رود، جهاد و قتال می‌نماید و می‌کشد، اما آنجا که مأمور به «تکوین» است، از قصاص و قتل او می‌گذرد.

امضای بیداری اندیشه
[تصویر: signature.jpg]

والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا
به یقین کسانی که در راه ما تلاش کنند را به راه های خود هدایت خواهیم نمود.
ارسال ایمیل به این کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در صفحه جدید
 تقدیر و تشکر از مطلب توسط: غریب ، قلب ، انتصـار
ارسال پاسخ  به روز آوری


[-]
کاربرانی که این موضوع را مشاهده می کنند:
1 میهمان

پرش در بین بخشها:


بالا