۲۲/آبان/۹۱, ۱:۳۴
بسم الله الرحمن الرحیم
از آخرین پیشنهادات حقیر در تالار است
برای مطالعه ی در حوزه ی اخلاق و عرفان اسلامی کتاب بسیار بسیار ارزشمند و عمیق و در عین حال مختصر اخلاق بندگی، تألیف دکتر حسن ره پیک است که انتشارات خرسندی آن را به چاپ رسانده است
این کتاب کلّاً 152 صفحه دارد و در حقیقت، شرح باب عبودیت از کتاب مصباح الشریعه منسوب به امام صادق علیه السلام است
میدانید قطعاً بی دلیل تأکید مأکد بر خواند کتابی نمیکنم
کسانی که دنبال استادند برای آگاهی از چگونگی سلوک الی الله
و کسانی که دنبال شناخت مبانی عرفان اسلامی هستند را حتماً به خواندن این کتاب بسیار ارزشمند توصیه مکینم
فرازهایی از قسمت ابتدایی کتاب را به عنوان نمونه تقدیم میکنم:
فصل اول: عبودیت
گفتار اول: عبودیت و ربوبیت
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
((العبودیة جوهرة کنهها البوبیة))
بندگی، حقیقتی است که درون آن ربوبیت و پروردگاری است. عبودیت، حقیقتی است که اگر کسی موفق به کسب آن شود نه تنها ربوبیت را به دنبال دارد بلکه به تعبیر این کلام، بطن و درون عبودیت و چهره ی دیگر همان حقیقت، ربوبیت است.
ربوبیت، قدرت تصرف در هستی است؛ قدرت اداره موجودات است. در روایت نفرمود که با عبودیت، الوهیت پیدا می شود که لا اله الا الله، بلکه فرمود، ربوبیت پیدا می شود.
الوهیت قابل تفویض نیست اما ربوبیت بالعرض (و نه ذاتی)، در اختیار دیگران نیز قرار می گیرد. اگر کسی همه چیز خود را داد و برای خود چیزی نخواست عبد می شود. این موجود که تعلقات به خود را قطع کرد چاره ای جز ربط به او ندارد و خدا در قرآن میفرماید:
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ (4- احزاب)
خداوند دو قلب برای انسان قرار نداده است، انسان یک قلب بیشتر ندارد. این قلب یا برای خودش می تپد یا برای خدا. اگر قلب او که مرکز توجه و التفات اوست به خودش متوجه نشد برای دیگری می تپد. اگر کمالات عَرَضی و غیر ذاتی خود را واقعی و مستقل دانست خود را حقیقت می داند و چون حقیقت، شایسته توجه است به خود توجه می کند اما اگر بیدار شد و دید که اگر کمالی در اوست تنها ربط به غیر است و ذاتاً از خودش چیزی ندارد؛ و اگر فهمید که حقیقتاً هستیش بندِ به هستی اوست دیگر حقیقت را اشتباه نمی گیرد و به آن توجه می کند.
بریدن از خود و اتصال به او، دو روی یک سکه اند؛ عبودیت و ربوبیت. آنجا که انسان از خود گذشت و خود را فراموش کرد و هر چه او خواست طلب کرد و بلکه طلبی جز طلب او نداشت عبد است و آنجا که به او متصل شد ناگزیر به اذن او ربوبیت پیدا میکند.
حضرت عیسی علیه السلام خود را عبد خواند
إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ (30-مریم) "همانا که من عبد خدا هستم"،
نتیجه آن شد که فرمود:
أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ َ (49- آل عمران)"همانا من برايتان از گل چيزى چون پرنده مى سازم و در آن مىدمم، به اذن خدا پرندهاى خواهد شد"
عبودیت، خلق اذنی را به دنبال خود می آورد. انزال قرآن به قلب مبارک پیامبر صلوات الله علیه به واسطه ی حقیقت عبودیت او بوده است
تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ (1-فرقان)"بزرگ است و بزرگوار آن كس كه اين فرقان را بر بنده خود نازل كرد (1)"
و سیر روحی و جسمی او نیز جذبه ی عبودیت او بود
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا (1-اسرا)"منزه است آن خدايى كه بنده خود را در شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه گرداگردش را بركت دادهايم سير داد، تا بعضى از آيات خود را به او بنماييم (1)"
و شهود آیات جمال و جلال برای او به دنبال بندگی حاصل شد.
علم لدنی حضرت خضر علیه السلامَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (65-کهف)"علمی از نزد خود به او آموختیم" و رحمت عندی او ناشی از بندگی او بود:
فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا (65-کهف) "پس یافت بنده ای از بندگان ما را که رحمتی از نزد خود به او داده بودیم"
حقیقت عبودیت است که چیزی به جز خداوند باقی نمی گذارد و در این حال است که او کافی است (أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ)(36-زمر) "آیا خداوند بنده ی خود را کفایت نمی کند؟"
پس در این راه، ظهور کمالات و منازل حقیقت، منوط به رها کردن کمالات وهمی و خیالی است. ربوبیت ، کنه حقیقت عبودیت است اما عبد شدن در گرو آن است که به کنه، توجه نکنی و راهی جز این وجود ندارد.
در واقع، انسان سالک به دنبال کمالات ربوبی نیست، آن کمالات در صورت وجود شرایط، اعطاء می شود و بدست آوردنی نیست.
عبد باید تخلیه کند، تحلیه با کسی است که مخزن زینت دست اوست. اما اگر برای کسب قدرت و تصرفات صوری از برخی امیلا و آمال خود گذشت کرد اگر چه ممکن است قدرتی هم بدست دهد اما این، کنه عبودیت؛ یعنی، ربوبیت نیست، عبودیت، ترک هویت و خودی و منیت است و این، طواف به گرد خود؛
عبودیت، ترک خود به سوی خداست و این فرو رفتن در خود است و گذشت از برخی آمال نفسانی برای به دست آوردن برخی دیگر
و این کار مرتاضان و صوفیان غیر صافی است که بویی از عبودیت نبرده اند.
حقیقت عبودیت غایت و هدفی است که سالک واقعی در سلوک به آنجا خواهد رسید و البته این غایت و آن سلوک سطوح و مراتب مختلف دارد.
پس انسان باید بداند که کمال واقعی تنها از پس عبودیت، ظهور می کند و اگر کسی طلب کمال می کند بدون آن که این مسیر را طی کند آب در هاون میکوبد و چشم را به سراب می دوزد و شاید مدتی با سراب مشغول باشد و به شوق تصور آب با تصویر سراب خود را شاد نگه دارد اما وقتی که رسید می بیند که سراب، آب نبوده است و هر چه دست خود را در آن میکند چیزی نصیب او نمی شود:
كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ إِلاَّ في ضَلالٍ (14-رعد)"مانند سراب در زمین هموار که تشنه آن را آب پندارد و وقتی به آن رسد چیزی نمی یابد"
كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئ(39-نور)"چون سرابى است در بيابانى. تشنه، آبش پندارد و چون بدان نزديك شود هيچ نياب"
پس شرط اول کسب کمال، فراموشی کسب آن است.
انسان باید آینه را پاک کند اما آوردن خورشید و تاباندن آن، کار او نیست. به او نگفته اند که خورشید را بیاور، چون نمی تواند بیاورد، اگر در، باز شود و آینه پاک کردد او خود می آید و می تابد.
.
.
.
پیشنهاد مکینم که مطالعه ی این کتاب را از دست ندهید
مطالعه ای به نیت عمل به آن
إن شاء الله
از آخرین پیشنهادات حقیر در تالار است
برای مطالعه ی در حوزه ی اخلاق و عرفان اسلامی کتاب بسیار بسیار ارزشمند و عمیق و در عین حال مختصر اخلاق بندگی، تألیف دکتر حسن ره پیک است که انتشارات خرسندی آن را به چاپ رسانده است
این کتاب کلّاً 152 صفحه دارد و در حقیقت، شرح باب عبودیت از کتاب مصباح الشریعه منسوب به امام صادق علیه السلام است
میدانید قطعاً بی دلیل تأکید مأکد بر خواند کتابی نمیکنم
کسانی که دنبال استادند برای آگاهی از چگونگی سلوک الی الله
و کسانی که دنبال شناخت مبانی عرفان اسلامی هستند را حتماً به خواندن این کتاب بسیار ارزشمند توصیه مکینم
فرازهایی از قسمت ابتدایی کتاب را به عنوان نمونه تقدیم میکنم:
فصل اول: عبودیت
گفتار اول: عبودیت و ربوبیت
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
((العبودیة جوهرة کنهها البوبیة))
بندگی، حقیقتی است که درون آن ربوبیت و پروردگاری است. عبودیت، حقیقتی است که اگر کسی موفق به کسب آن شود نه تنها ربوبیت را به دنبال دارد بلکه به تعبیر این کلام، بطن و درون عبودیت و چهره ی دیگر همان حقیقت، ربوبیت است.
ربوبیت، قدرت تصرف در هستی است؛ قدرت اداره موجودات است. در روایت نفرمود که با عبودیت، الوهیت پیدا می شود که لا اله الا الله، بلکه فرمود، ربوبیت پیدا می شود.
الوهیت قابل تفویض نیست اما ربوبیت بالعرض (و نه ذاتی)، در اختیار دیگران نیز قرار می گیرد. اگر کسی همه چیز خود را داد و برای خود چیزی نخواست عبد می شود. این موجود که تعلقات به خود را قطع کرد چاره ای جز ربط به او ندارد و خدا در قرآن میفرماید:
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ (4- احزاب)
خداوند دو قلب برای انسان قرار نداده است، انسان یک قلب بیشتر ندارد. این قلب یا برای خودش می تپد یا برای خدا. اگر قلب او که مرکز توجه و التفات اوست به خودش متوجه نشد برای دیگری می تپد. اگر کمالات عَرَضی و غیر ذاتی خود را واقعی و مستقل دانست خود را حقیقت می داند و چون حقیقت، شایسته توجه است به خود توجه می کند اما اگر بیدار شد و دید که اگر کمالی در اوست تنها ربط به غیر است و ذاتاً از خودش چیزی ندارد؛ و اگر فهمید که حقیقتاً هستیش بندِ به هستی اوست دیگر حقیقت را اشتباه نمی گیرد و به آن توجه می کند.
بریدن از خود و اتصال به او، دو روی یک سکه اند؛ عبودیت و ربوبیت. آنجا که انسان از خود گذشت و خود را فراموش کرد و هر چه او خواست طلب کرد و بلکه طلبی جز طلب او نداشت عبد است و آنجا که به او متصل شد ناگزیر به اذن او ربوبیت پیدا میکند.
حضرت عیسی علیه السلام خود را عبد خواند
إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ (30-مریم) "همانا که من عبد خدا هستم"،
نتیجه آن شد که فرمود:
أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ َ (49- آل عمران)"همانا من برايتان از گل چيزى چون پرنده مى سازم و در آن مىدمم، به اذن خدا پرندهاى خواهد شد"
عبودیت، خلق اذنی را به دنبال خود می آورد. انزال قرآن به قلب مبارک پیامبر صلوات الله علیه به واسطه ی حقیقت عبودیت او بوده است
تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ (1-فرقان)"بزرگ است و بزرگوار آن كس كه اين فرقان را بر بنده خود نازل كرد (1)"
و سیر روحی و جسمی او نیز جذبه ی عبودیت او بود
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا (1-اسرا)"منزه است آن خدايى كه بنده خود را در شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه گرداگردش را بركت دادهايم سير داد، تا بعضى از آيات خود را به او بنماييم (1)"
و شهود آیات جمال و جلال برای او به دنبال بندگی حاصل شد.
علم لدنی حضرت خضر علیه السلامَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (65-کهف)"علمی از نزد خود به او آموختیم" و رحمت عندی او ناشی از بندگی او بود:
فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا (65-کهف) "پس یافت بنده ای از بندگان ما را که رحمتی از نزد خود به او داده بودیم"
حقیقت عبودیت است که چیزی به جز خداوند باقی نمی گذارد و در این حال است که او کافی است (أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ)(36-زمر) "آیا خداوند بنده ی خود را کفایت نمی کند؟"
پس در این راه، ظهور کمالات و منازل حقیقت، منوط به رها کردن کمالات وهمی و خیالی است. ربوبیت ، کنه حقیقت عبودیت است اما عبد شدن در گرو آن است که به کنه، توجه نکنی و راهی جز این وجود ندارد.
در واقع، انسان سالک به دنبال کمالات ربوبی نیست، آن کمالات در صورت وجود شرایط، اعطاء می شود و بدست آوردنی نیست.
عبد باید تخلیه کند، تحلیه با کسی است که مخزن زینت دست اوست. اما اگر برای کسب قدرت و تصرفات صوری از برخی امیلا و آمال خود گذشت کرد اگر چه ممکن است قدرتی هم بدست دهد اما این، کنه عبودیت؛ یعنی، ربوبیت نیست، عبودیت، ترک هویت و خودی و منیت است و این، طواف به گرد خود؛
عبودیت، ترک خود به سوی خداست و این فرو رفتن در خود است و گذشت از برخی آمال نفسانی برای به دست آوردن برخی دیگر
و این کار مرتاضان و صوفیان غیر صافی است که بویی از عبودیت نبرده اند.
حقیقت عبودیت غایت و هدفی است که سالک واقعی در سلوک به آنجا خواهد رسید و البته این غایت و آن سلوک سطوح و مراتب مختلف دارد.
پس انسان باید بداند که کمال واقعی تنها از پس عبودیت، ظهور می کند و اگر کسی طلب کمال می کند بدون آن که این مسیر را طی کند آب در هاون میکوبد و چشم را به سراب می دوزد و شاید مدتی با سراب مشغول باشد و به شوق تصور آب با تصویر سراب خود را شاد نگه دارد اما وقتی که رسید می بیند که سراب، آب نبوده است و هر چه دست خود را در آن میکند چیزی نصیب او نمی شود:
كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ إِلاَّ في ضَلالٍ (14-رعد)"مانند سراب در زمین هموار که تشنه آن را آب پندارد و وقتی به آن رسد چیزی نمی یابد"
كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئ(39-نور)"چون سرابى است در بيابانى. تشنه، آبش پندارد و چون بدان نزديك شود هيچ نياب"
پس شرط اول کسب کمال، فراموشی کسب آن است.
انسان باید آینه را پاک کند اما آوردن خورشید و تاباندن آن، کار او نیست. به او نگفته اند که خورشید را بیاور، چون نمی تواند بیاورد، اگر در، باز شود و آینه پاک کردد او خود می آید و می تابد.
.
.
.
پیشنهاد مکینم که مطالعه ی این کتاب را از دست ندهید
مطالعه ای به نیت عمل به آن
إن شاء الله