مهدی نصیری : رابطه ی فلسفه و نبوت
|
۰:۱۵, ۱۲/مهر/۹۴
(آخرین ویرایش ارسال: ۱۲/مهر/۹۴ ۰:۲۱ توسط مسجد عشاق.)
شماره ارسال: #1
|
|||
|
|||
عقل فلسفی، عقل مستکفی بالذات بوده و بر این باور است که میتواند مستقل از هر منبع دیگر، با اتّصال به عقل فعّال، به کمال و سعادت دنیوی و اخروی نائل شود. بدیهی است در چنین تلقیای از عقل، ضرورتی برای نبوت و ارسال رسُل از جانب خداوند باقی نمیماند. اما آیا همه فلاسفه به این نتیجه منطقی اعتقاد خود در باب خودکفایی و استقلال عقل تن میدهند و به نفی و انکار نبوت میپردازند؟ البته چنین نیست، چرا که نه محیط دیانت (پس از ورود فلسفه از یونان به جهان اسلام) چنین امری را بر میتابید و نه مسلمانانی که برای فلسفه آغوش گشودند، از چنان اعتقاد و علقه ضعیف دینی برخوردار بودند که به انکار نبوت بپردازند؛ اما با این وجود، در تبیین مسأله نبوت توسط فلاسفه، نظرگاههای غریب و شگفتآوری وجود دارد که ذیلاً به آنها اشاره خواهیم نمود: نسبت فلاسفه یونان با نبوت و دیانت تا آنجا که از متون تاریخی بر میآید، هیچ سند قابل اعتنایی در باب متدین بودن فلاسفه متقدّم چون سقراط و ارسطو و افلاطون به یکی از ادیان و شرایع الهی وجود ندارد (۱) و بلکه شواهدی برخلاف آن بعضا نقل شده است: ۱ـ ارسطو اگرچه از خدا سخن میگوید، اما خدای ارسطو شباهت چندانی با خدای ادیان الهی ندارد. شهید مطهری می گوید: «ارسطو جز به عنوان محرک اول، از خدا تصوری ندارد.» (۲) «به نظر ارسطو، تنها فعل خدا، تعقل در خود است. خدا نه تنها در جهان کاری نمیکند، بلکه حتی نسبت به جهان، علم و آگاهی نیز ندارد. در مورد واحد یا کثیر بودن خدا، تعابیر ارسطو متعارض است. به نظر میرسد او ابتدا موحد بوده است و پس از آن در مورد توحید و شرک دچار تردید شده و در آخر عمر، ۵۵ و حداقل ۴۷ خدا را اثبات میکند؛ زیرا براساس ستارهشناسی زمان ارسطو، ۵۵ یا ۴۷ نوع فلک و حرکت وجود دارد و هر نوع حرکت به یک محرک نامتحرک منتهی میشود.» (۳) ۲ـ درباره سقراط نقل شده است که «چون به سقراط گفته شد، چرا به سوی موسی علیه السلام هجرت نمیکنی؟ پاسخ داد: ما خویشتن را تهذیب کردهایم و دیگر به کسی که ما را تهذیب کند، نیاز نداریم.» (۴) ۳ـ یکی از آرای منسوب به افلاطون، اشتراک جنسی است؛ بدین معنا که هر زنی ویژه یک مرد نبوده بلکه زنان مشترک بین مردان بوده و فرزندان نیز جدای از والدین نگهداری شوند و…؛ (۵) بدیهی است چنین رأیی نمیتواند از یک عالم الهی صادر شود. نفی صریح نبوّت ـادامه مقاله كليک کنید:
محمد بن زکریای رازی از جمله فیلسوفانی است که لازمه منطقی دیدگاه فلسفه در باب توانایی و استقلال عقل را صریحاً پذیرفته و نبوت را انکار کرده است و از همین رو برخی او را جزء آزاداندیشترین متفکران در تمام تاریخ تفکر بشری محسوب کردهاند که به قدرت عقل، بینهایت اعتماد و اطمینان داشت و به انسانیت و پیشرفت و به خدای حکیم ایمان داشت ولی به دینی اعتقاد نداشت. (۶) عبدالرحمن بدوی از مورخان فلسفه درباره دیدگاه رازی درباره نبوت چنین مینویسد: «رازی متفکری است که صرفاً به عقل استدلالی اصالت میدهد و به چیزی جز این عقل اعتقاد ندارد. فضیلتی که رازی برای عقل قایل شده است، به بهترین نحو در آغاز کتاب طب روحانی بدین شرح آمده است: «حضرت باری تعالی که نامش بزرگ باد، عقل را به ما عطا فرمود تا به مدد آن بتوانیم در این سرای و سرای دیگر، غایت منافعی را که در جوهر انسانی ما به ودیعه گذاشته است دریابیم. عقل بزرگترین نعمتی است که خدای تعالی به ما ارزانی داشته است… از پرتو عقل است که میتوانیم آنچه را که موجب بلندی مرتبه انسانی است دریابیم و به آنچه که زندگی را برای ما نیکو و گوارا میگرداند برسیم و به مراد خود نایل شویم… و باز از پرتو عقل است که ما میتوانیم به امور غامض و دور از ذهن و مسائلی که از ما پوشیده و پنهان است دست یابیم… و حتی به وسیله عقل است که ما به شناخت خداوند ـ عز و جل ـ که عالیترین درجه شناخت است نایل شویم… پس چون عقل دارای چنین درجه و پایه و اهمیت و بزرگی و جلال است، بر ما واجب است که از رتبت و منزلت و درجه آن نکاهیم؛ و در حالی که او خود امیر است، اسیرش نکنیم؛ و در حالی که سروری از آن اوست، طوق بندگی در گردنش نیفکنیم و فرمانده را فرمانبردار نسازیم؛ بل باید در همه امور به او رجوع کنیم و ملاک و معیار ما در همه چیز او باشد و همواره بدان تکیه کنیم.». سرسختترین قائلان به اصالت عقل (راسیونالیسم) حتی نمیتواند تا این حد و با این صراحت، مقام عقل را بالا برد. رازی دیگر جایی برای وحی و الهام و علم شهودی و بیواسطه باقی نگذاشته است. از نظر وی، تنها ملاک ما برای حصول علم و برای اعمال ما، هر آینه عقل استدلالی است و در این راه به هیچ نیروی غیرعقلی نمیتوان توسل جست. رازی به کلی مخالف نبوت و وحی و مخالف هر نوع تفکر غیرعقلی است.» (۷) بدوی میافزاید: «رازی براساس دلائل ذیل، نبوت را مورد سؤال قرار میدهد: ۱٫ برای تمییز میان خیر و شر و سودمند و زیانآور، عقل انسان کفایت میکند. تنها به کمک عقل میتوانیم خدا را بشناسیم و به بهترین طریقی زندگیهایمان را سامان بخشیم. پس دیگر چه احتیاجی است به وجود پیامبران؟ ۲٫ اینکه بعضی از مردم برای هدایت همه مردم برگزیده شده باشند، قابل توجیه نیست، زیرا همه مردم از حیث عقل برابر متولد شدهاند؛ اختلافی که میان مردم هست، ناشی از وضع طبیعی ایشان نیست، بلکه به علت پرورش و آموزش ایشان است. ۳٫ پیامبران یکدیگر را نقض میکنند. اگر همه آنان به نام یک خدا سخن میگویند، پس این تناقض گویی برای چیست؟… وی کتابهای علمی را به همه کتابهای مقدس ترجیح میدهد؛ زیرا کتابهای علمی در زندگی مردم از همه کتابهای دینی مؤثرتر و مفیدتر است. از نظر او کتابهای طبی، هندسی، نجومی و منطقی از تورات و قرآن سودمندتر است. نویسندگان این کتابها حقایق را به وسیله عقل خود، بدون یاری پیامبران کشف کردهاند.» (۸) البته رازی با وجود انکار پیامبران، از سقراط به شدت تمجید کرده و او را امام و پیشوای خود بر شمرده است. (۹)اعلام استقلال عقل در وصول به سعادت و بینیازیاش از نبوت عموم فلاسفه مسلمان بر این باورند که عقل در وصول به سعادت و کمالات دنیوی و اخروی مستقل بوده و نیازمند غیر نیست، اما در عین حال وحی و نبوت را به عنوان طریقی همتراز ـ و گاه پایینتر ـ با وحی که او نیز راه سعادت را مینماید، میپذیرند. تقریر این فیلسوفان از موضوع، علیرغم تفاوتها، جوهر واحدی دارد که در ذیل به پارهای از آنها اشاره میکنیم: از جمله فیلسوفانی که در باب استقلال و استغنای عقل از نبوت سخن گفته است، ابن طفیل اندلسی (م۵۸۱هـ) است. ابن طفیل طیّ نگارش داستانی با عنوان حیّ بن یقظان (زنده بیدار)، به حکایت استقلال و خودکفایی عقل انسانی پرداخته است: «داستان حیّ بن یقظان براساس خودکفایی عقل استوار گشته و هرگونه نیازمندی انسان به غیر عقل، در آن مردود شناخته میشود. در این قصّه، داستان انسان فرد و تنهایی سروده میشود که در یک جزیره دورافتاده، بدون ارتباط با هرگونه فکر و فرهنگ و بدون تماس و معاشرت با جنس بشر، مراحل تکامل و تعالی را طی میکند و بر اثر روشن شدن نور عقل، به مقام مکاشفه و شهود نیز نائل میگردد… سخنان این فیلسوف نشان میدهد که او به استقلال عقل باور داشته و نور خرد را برای رسیدن به سر منزل حقیقت کافی میشمارد و در اینجاست که میتوان گفت، آنچه فیلسوف اندلس در داستان حی بن یقظان ابراز داشته،باسخنان فیلسوف ری [محمدبنزکریایرازی] بیمناسبت نیست.» (۱۰) در هر صورت «ابن طفیل میخواهد رشد عقل نظری را از ادراکات حسی خام تا مرتبه لقاء الله در قالب داستانی، توصیف کند.» (۱۱) – (۱۲) فیلسوف دیگر اندلسی، ابن باجّه (م۵۳۳هـ) نیز همنظری زیادی با ابن طفیل درباره استقلال عقل دارد و کتاب «تدبیر المتوحّد» او هم افق با حی بن یقظان است. از نظر او، معرفت انسان نسبت به امور جهان و هستی، از مرحله ادراک حسّی آغاز میشود و از طریق عقل و خرد به یقین و اطمینان تبدیل میگردد. عقل به درک کلیّات نائل میگردد و آنچه الهی و ربّانی است، آن را در مییابد. انسان از طریق تعقل میتواند به نهایت سعادت نائل گردد. (۱۳)همترازی فلسفه و نبوت ابن سینا نیز راه عقل [فلسفه] را همتراز با راه انبیاء و شرع مطرح کرده و میگوید، مردم باید به یکی از این دو راه و قید، مقیّد باشند تا در نظام عالم اختلال حاصل نشود: «ولأنِّ الناس ینبغی اَن یَکوُنُوا مقیدین باحد قیدین امّا بقید الشرع و امّا بقید العقل لیَتمّ نظام العالم… و یَخْتَلُّ نظام العالم بسبب المنحل عن القیدین» (۱۴) انسانها باید به یکی از دو قید شرع و یا عقل مقید باشند تا نظام اجتماعی تعادل یابد؛ آنکه از هر دو قید رها باشد، موجب اختلال در نظام اجتماعی خواهد شد. (۱۵) ملاصدرا نیز در شرح اصول کافی، در ارتباط با چگونگی وصول به حقایق و معارف، دو راه را به موازات هم ترسیم میکند، یکی مشاهده عقلی که راه انبیاء است و دیگر تعقّل فلسفی: «العلم عبارَه عن مَعرفَه الحقایق الکلیّه امّا بطریق المشاهده العقلیه کماهُو مسلک الانبیاء وَ الاولیاء ـ صلوات الله علیهم ـ اَو بطریق الحدود و البراهین کما هُو منهج الحکماء و النُّظّار» (۱۶) دانش عبارت است از شناخت حقایق کلی یا از طریق مشاهده عقلی که شیوه انبیاء و اولیاء است و یا از طریق حدود و براهین [قیاسات عقلی] که شیوه فیلسوفان و صاحبنظران است. و نیز: «بارها گفتهایم، فلسفه مخالف شرایع الهی نیست بلکه مقصود از فلسفه و شرایع یک چیز است و آن شناخت خداوند و صفات و افعال اوست و این شناخت یا از راه وحی و رسالت حاصل میشود که بدان نبوّت میگویند و یا از طریق سلوک و تفکّر حاصل میشود که بدان فلسفه و ولایت میگویند. حال آن کس که سخن از مخالفت این دو با هم میگوید، از این رو است که نمیتواند خطابات شرعی را با براهین فلسفی منطبق نماید.» (۱۷) علامه طباطبایی نیز میگوید: «اصولاً بین روش انبیاء در دعوت مردم به حق و حقیقت و بین آنچه که انسان از طریق استدلال درست و منطقی به آن میرسد، فرق وجود ندارد. تنها فرقی که هست، عبارت از این است که پیغمبران از مبدأ غیبی استمداد میجستند و از پستان وحی شیر مینوشیدند.» (۱۸) همچنین: «اگر بگوییم هیچ فرقی میان فلسفه و آیات و روایات نیست جز اختلاف تعبیر، منظور این است که معارف حقیقیه که کتاب و سنت مشتمل بر آنها است و با زبان ساده و عمومی بیان شده، همان معارف حقیقیه است که از راه بحثهای عقلی به دست میآید و با زبان فنی و اصطلاحات علمی بیان شده و فرق این دو مرحله، همان فرق زبان عمومی ساده و زبان خصوصی فنی است؛ نه اینکه بیانات دینی فصیحتر و بلیغتر است.» (۱۹) نویسندگان کتاب «تاریخ فلسفه در جهان اسلام» نیز در مقدمه اثر خود چنین اظهار عقیده میکنند: «اکنون روشن میشود که فلسفه را دو هدف اساسی است… یکی هدف نظری که عبارت است از معرفت عالم وجود و تفسیر آن؛ دیگر هدف عملی که عبارت است از معرفت خیر و تعیین روش آدمی بر وفق مقتضای آن. چون فلسفه را از این ناحیه مورد توجه قرار دهیم، ملاحظه خواهیم کرد که هدف آن را با هدف دین اختلافی چندان نیست، جز اینکه دین بر مبنای وحی و ایمان به آن است و فلسفه برای وصول به غایت و هدف خویش جز عقل راهنمایی نمیشناسد. طریق فلسفه، طریق عقلی صرف است و هیچ حقیقتی را جز آنکه به محک عقل سنجیده شود و مورد قبول آن افتد، نمیپذیرد.» (۲۰) همتراز دانستن فلسفه با شریعت و دین، اختصاص به فیلسوفان مسلمان ندارد بلکه در بین فیلسوفان یهودی و مسیحی نیز سابقه دارد. کلمنت اسکندرانی، فیلسوف مشهور مسیحی، در کتابی که به منظور اثبات شر نبودن فلسفه نگاشته است، معرفت را بر دو گونه میداند: یکی معرفتی که از طریق وحی حاصل میشود و دیگر معرفتی که از طریق عقل طبیعی حاصل میشود. او موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام را حامل معرفت وحیانی میداند که در عهد قدیم و جدید منعکس است و فلسفه یونان را حاصل معرفت عقلی میداند و میگوید: تاریخ معرفت انسانی به مثابه دو نهر عظیم است: شریعت یهودی و فلسفه یونانی و مسیحیت از برخورد این دو نهر به وجود آمد. پس شریعت از آن یهود و فلسفه از آن یونان، و شریعت و فلسفه و ایمان از آن نصرانیّت است. (۲۱)تقسیمبندی فلسفی عوام و خواص |
|||
۰:۲۹, ۱۲/مهر/۹۴
(آخرین ویرایش ارسال: ۱۲/مهر/۹۴ ۱۷:۳۸ توسط rezamohammadi.)
شماره ارسال: #2
|
|||
|
|||
بسم الله الرحمن الرحیم
این آقایون تفکیکی نمیدونم چی از جون فلاسفه می خوان.فلاسفه ای که در طول تاریخ یا دربدر بودند یا مقتول گشته اند و یا تکفیر شده اند ویا .... و اکثر اوقات معجونی مشتمل بر همه اینها. دوست عزیز اولا در پایان هر قسمت منابع آنرا در پاورقی بیان کنید. ثانیا تحقیق مختصری در مورد فلسفه، دشمنان فلسفه و تفکیکی ها و همین طور نویسنده مذکور مقاله. یا علی |
|||
۰:۳۶, ۱۲/مهر/۹۴
شماره ارسال: #3
|
|||
|
|||
رضا محمدی عزیز جالبه که در همین تالار بارها و بارها بحث کرده ایم و به نتیجه هم نرسیده ایم.... حقیقتا نمی دانم چه هدفی پشت این مطالب نهفته است
![]() |
|||
۹:۳۹, ۱۲/مهر/۹۴
شماره ارسال: #4
|
|||
|
|||
بسم الله الرّحمن الرّحیم وبه نستعین انّه خیر ناصر ومعین
سلام آقای محمدی بعضی از دوستان شما در اینجا دائما دم از رهبر می زنند ایشان در پاسخ توصیه هایی جالب دارند که صرفا برای کسانی قرار می دهم که دم از رهبری می زنند...(تاکید می کنم صرفا برای این دوستان): بخش هایی از این سخنرانی را همین ج کپی می کنم... آدرس بیانات درسایت رهبری : بسم الله الرّحمن الرّحیم حوزههای علمیهی ما، بزرگانی وجود داشتهاند که هم در فقه سلیقهها و مناهج گوناگونی را می پیمودند، هم در برخی از مسائل اصولیتر؛ فیلسوف بود، عارف بود، فقیه بود، اینها در کنار هم زندگی میکردند، با هم کار می کردند؛ سابقهی حوزههای ما اینجوری است. یکی، یک مبنای علمی داشت، دیگری آن را قبول نداشت. اگر شرح حال بزرگان و علما را نگاه کنید، از این قبیل مشاهده میکنید. مرحوم صاحب حدائق با مرحوم وحید بهبهانی، نقطهی مقابل؛ هر دو در کربلا زندگی می کردند؛ معاصر، مباحثه هم میکردند با هم. یک شب در حرم مطهر سیدالشهدا (سلاماللَّهعلیه) اینها سر یک مسئلهای شروع کردند بحث کردن، تا اذان صبح این دو نفر روحانی ایستاده - حالا وحید بهبهانی آنوقت نسبتاً جوان بوده، اما صاحب حدائق پیرمردی هم بوده - بحث کردند! مباحثه هم میکردند با هم، منازعه هم میکردند، اما هر دو هم بودند، هر دو هم درس میگفتند. من شنیدم که شاگردان وحید - که وحید تعصب شدیدی علیه اخباری ها داشت - مثل صاحب ریاض و بعضی دیگر از شاگردان وحید، می رفتند درس صاحب حدائق هم شرکت می کردند! اینجوری بوده؛ ما تحمل را در حوزه باید بالا ببریم. خوب، یکی مشرب فلسفی دارد، یکی مشرب عرفانی دارد، یکی مشرب فقاهتی دارد، ممکن است همدیگر را هم قبول نداشته باشند. من چند ماه پیش از این، در مشهد گفتم که مرحوم آ شیخ مجتبی قزوینی (رضواناللَّه تعالی علیه) مشرب ضدیت با فلسفهی حکمت متعالیه، مشرب ملاصدرا، داشت - ایشان شدید، در این جهت خیلی غلیظ بود - امام (رضوان اللَّه علیه) چکیده و زبدهی مکتب ملاصدراست؛ نه فقط در زمینهی فلسفیاش، در زمینهی عرفانی هم همینجور است. خوب، مرحوم آ شیخ مجتبی نه فقط امام را قبول داشت، از امام ترویج میکرد تا وقتی زنده بود. ترویج هم از امام کرد؛ ایشان بلند شد از مشهد آمد قم، دیدن امام. مرحوم آ میرزا جواد آقای تهرانی در مشهد جزو برگزیدگان و زبدگان همان مکتب بود، اما ایشان جبهه رفت. با تفسیر حمد امام که در تلویزیون پخش میشد، مخالف بودند؛ به خود من گفتند؛ هم ایشان، هم مرحوم آقای مروارید، اما حمایت میکردند. از لحاظ مشرب و ممشا مخالف، اما از لحاظ تعامل سیاسی، اجتماعی، رفاقتی، با هم مأنوس؛ همدیگر را تحمل میکردند. در قم باید اینجوری باشد. یک نفری نظر فقهی میدهد، نظر شاذّی است. خیلی خوب، قبول ندارید، کرسی نظریهپردازی تشکیل بشود و مباحثه بشود؛ پنج نفر، ده نفر فاضل بیایند این نظر فقهی را رد کنند با استدلال؛ اشکال ندارد. نظر فلسفیای داده میشود همینجور، نظر معارفی و کلامیای داده میشود همینجور. مسئلهی تکفیر و رمی و این حرفها را بایستی از حوزه ورانداخت؛ آن هم در داخل حوزه نسبت به علمای برجسته و بزرگ؛ یک گوشهای از حرفشان با نظر بندهی حقیر مخالف است، بنده دهن باز کنم رمی کنم؛ نمیشود اینجوری، این را باید از خودِ داخل طلبهها شروع کنید. این یک چیزی است که جز از طریق خودِ طلبهها و تشکیل کرسیهای مباحثه و مناظره و همان نهضت آزادفکری و آزاداندیشی که عرض کردیم، ممکن نیست. این را عرف کنید در حوزهی علمیه؛ در مجلات، در نوشتهها گفته شود. یک حرف فقهی یک نفر میزند، یک نفر رسالهای بنویسد در ردّ او؛ کسی او را قبول ندارد، رسالهای در ردّ او بنویسید. بنویسند، اشکال ندارد؛ با هم بحث علمی بکنند. بحث علمی به نظر من خوب است. |
|||
۱۱:۴۷, ۱۲/مهر/۹۴
شماره ارسال: #5
|
|||
|
|||
مطمئن بودم تشریف فرما می شوید، خب حالا این متن چه میخواهد بگوید؟ هدف چه بود؟
|
|||
|
![]() |
1 میهمان |